تعریف قضا و قدر چیست؟

قضا در لغت به معناى حکم قطعى و تخلف ناپذیراست. و گاهى از آن تعبیر به «قضا محتوم» یا «اجل حتمى» مى‏کنند.
و مقصود از آنها امورى است که خداوند اراده کرده است که در هرصورت انجام پذیرد و هیچ چیز نمى‏تواند آن را تغییر دهد.
 مثلا اصل مرگ و گذشتن از این دنیا براى همگان از قضاى محتوم الهى است و هیچکس الى‏الابد در این جهان نخواهد ماند.
اما «قدر» به معناى اندازه و اندازه‏گیرى است و اصطلاحا به امور تعلیقى اطلاق مى‏شود یعنى چیزهایى که مشیت حتمیه برآن تعلق نگرفته بلکه به تبع علل و عوامل مختلف قابل تغییر است.
 مثلا اینکه الان من در دنیا باشم یا بمیرم ممکن است از قدر (مقدرات تعلیقى اجل معلق) باشد یعنى اگر فرضا من با اختیار خود فلان سم کشنده را بخورم یا خود را از ساختمان ده طبقه‏اى پرت کنم بمیرم ولى اگر رعایت اصول بهداشتى و حفاظت بدنى خویش را بکنم زنده بمانم. البته همه موارد اجل حتمى و معلق براى ما شناخته شده نیست و لذا در بسیارى از موارد مردم گرفتار اشتباه مى‏شوند و ممکن است یک حادثه تعلیقى را اجل محتوم قلمداد کنند وبالعکس. برخى نیز تفسیرشان از قضا و قدر همان جریان نظام علیت در هستى است.

آیا در عالم آخرت هم تکامل وجود دارد؟

آیات و روایات گویاى این حقیقت است که حرکت و تکامل در عوالم بالاتر از برزخ نیز وجود دارد حتى خود انتقال از عالم برزخ به عالم حشر و اولین عالم از عوالم حشر، به جاى خود، یک تحول تکاملى و سرفصلى از حرکت کلى تکامل مى‏باشد. چرا که با تحقق مرگ برزخى (نفخ صور اول) ارواح از نظام برزخ به نظام بالاتر و اولین عالم از عوالم حشر وارد مى‏گردند و از نظام برزخى رها مى‏گردند که این انتقال خود در حرکت صعودى به سوى حضرت حق، یک تحول تکاملى بزرگ براى روح است.
روح با این تحول و این سرفصل هم در مرتبه بالاترى، چهره اصلى خود را یافته و هم از مرتبه نازله برزخى خود به مرتبه عالى‏تر ارتقاء مى‏یابد.
همچنین پس از ورود روح به عالم اول از عوالم قیامت و پیوند آن با بدن، منازل، مواقف و سرفصل‏هایى در پیش روى انسان قرار مى‏گیرد که هر یک بجاى خود یک تحول بزرگ تکاملى در بازگشت انسان به سوى خدا مى‏باشد چرا که با هر انتقالى، انسان به صورت اصلى خود نزدیک‏تر شده و به کمالات از دست رفته خود- هنگام سیر نزولى نائل گشته و به تدریج سعه وجودى خود را یافته و متناسب عالم قرب مى‏شود.
 علاوه بر آن که در هر کدام از این عوالم هم بعد از ورود به آن به مقتضاى نظام خاص آن، حرکت و تکامل داشته و در هر عالمى پس از ورود به آن کمالات جدیدى را کسب مى‏کند. آیات و روایات فراوانى داریم که گویاى حرکت و تکامل در حشر و عوالم پس از آن و مواقف آنها است. به دلیل مجال اندک تنها به چند نمونه از آیات اشاره کرده و اهل تأمل را به دقت و تفکر در آنها توصیه مى‏کنیم: 1. إِنَّ اَلَّذِینَ یَشْتَرُونَ بِعَهْدِ اَللَّهِ وَ أَیْمانِهِمْ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِکَ لا خَلاقَ لَهُمْ فِی اَلْآخِرَةِ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اَللَّهُ وَ لا یَنْظُرُ إِلَیْهِمْ یَوْمَ اَلْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ کسانى که عهد و پیمان خدا و سوگندهاى خود را به بهاى ناچیزى مى‏فروشند، آنان را در آخرت [از سعادت‏هاى اخروى‏] بهره‏اى نیست و خداى [متعال‏] روز قیامت با آنان سخن نمى‏گوید و به [نظر رحمت به‏] ایشان نمى‏نگرد و [آنها را] پاکشان نمى‏گرداند و عذابى دردناک خواهند داشت،(1).
جمله «و پاکشان نمى‏گرداند» در این آیه مفهوم خاصى دارد، این جمله حکایتگر این حقیقت است که انسان‏هایى که در صراط مستقیم عبودیت بوده و مورد نظر حق مى‏باشند، در حشر و در مواقف و عوالم آن مشمول تزکیه حضرت حق بوده و خداوند آنها را از ناپاکى‏ها پاک ساخته و آنها را از آنچه که روى چهره اصلى‏اشان قرار گرفته و از بسیارى از حقایق محجوبشان کرده تزکیه و تطهیر مى‏کند اما این تزکیه الهى شامل آن دسته از انسان‏ها که در صراط عبودیت قرار نگرفته و با خداوند به مخالفت برخاسته‏اند، نخواهد گشت.
از طرفى، تزکیه خداى متعال همان تکمیل و کامل ساختن روح آدمى است چرا که انسان در زندگى دنیوى در ظاهر امر داراى یک سلسله عقاید بوده و براساس آن عقاید، روش و سلوک عملى خاصى خواهد داشت، اما، در باطن امر، روح آدمى در نتیجه همین عقاید و اعمال حرکت خاصى داشته، که آن حرکت، اگر در سلوک عبودیت و صراط مستقیم باشد، روح را از آنچه باید پاک گردد، به تدریج پاک گردانیده و در مدارج کمال پیش مى‏برد. این حرکت باطنى همان تزکیه الهى است که در روح آدمى تحت سلوک ظاهرى دینى انجام مى‏گیرد. این تطهیر، روح را از حجابها، تعلق‏ها و رنگ‏ها و هر چه که بر روح در تنزلش از موطن اصلى، عارض گشته، نجات داده و آزاد مى‏گرداند و در حقیقت یک حرکت تکاملى است براى روح و حرکت روح هم جز با تزکیه نمى‏باشد چه این تزکیه در زندگى دنیوى تحت سلوک دینى انجام گیرد و چه در قیامت به مقتضاى احکام خاص همان عالم و عوالم آن. پس این آیه به روشنى میگوید که تزکیه در عالم قیامت هست یعنى حرکت تکاملى در عالم حشر وجود دارد. 2. إِنَّ اَلَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اَللَّهُ مِنَ اَلْکِتابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلاَّ اَلنَّارَ وَ لا یُکَلِّمُهُمُ اَللَّهُ یَوْمَ اَلْقِیامَةِ وَ لا یُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ حقیقت این است که کسانى که آنچه را خداوند از کتاب نازل کرده، پنهان مى‏دارند و بدان بهاى ناچیزى به دست مى‏آورند، آنان جز آتش در شکم‏هاى خویش فرو نبرند و خدا روز قیامت با آنان سخن نخواهد گفت و پاکشان نخواهد کرد و عذاب دردناکى خواهند داشت،(2). مفهوم این آیه مانند آیه سابق آن است که تزکیه در قیامت شامل کسانى که احکام خدا را فروخته و در مقابل پول و ریاست از حکم خدا درمى‏گذرند، نخواهد گشت و تزکیه- که تطهیر و پاک ساختن است- همان حرکت مى‏باشد. زیرا موجود متحرکى که در مسیرى پیش مى‏رود نقایص، حجابها، پرده‏ها، رنگ‏ها و معایب را کنار زده و خود را از آن آلودگى‏ها و تعلق‏ها پاک مى‏سازد. پس حرکت در قیامت وجود دارد. 3. فَأَمَّا اَلَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ اِعْتَصَمُوا بِهِ فَسَیُدْخِلُهُمْ فِی رَحْمَةٍ مِنْهُ وَ فَضْلٍ وَ یَهْدِیهِمْ إِلَیْهِ صِراطاً مُسْتَقِیماً و اما آنان که به خدا گرویدند و به او تمسک جستند به زودى [خدا] آنان را در جوار رحمت و فضلى از جانب خویش درآورد و ایشان را به سوى خود، به راهى راست هدایت کند،(3). این آیه با لحن خاصى صراحت دارد که پس از رسیدن به بهشت و قرار گرفتن در آن، مؤمنان دوباره به راه و مسیرى که به سوى خدا مى‏رود هدایت مى‏شوند.
پس خداوند بهشتیان را به راهى که لقاء بالاتر، بهتر، جامع‏تر و کامل‏تر است، پیش مى‏برد یعنى حتى در بهشت نزدیک شدن بیشتر و خدا را بهتر دیدن نیز وجود دارد و تازه اصل حرکت براساس حبّ و اشتیاق و لقاء حق آغاز مى‏گردد، بنابراین حرکت و تکامل در عالم حشر وجود دارد. 4- إِنَّ اَللَّهَ یُدْخِلُ اَلَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهارُ یُحَلَّوْنَ فِیها مِنْ أَساوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِباسُهُمْ فِیها حَرِیرٌ وَ هُدُوا إِلَى اَلطَّیِّبِ مِنَ اَلْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلى‏ صِراطِ اَلْحَمِیدِ حقیقت این است که خداوند کسانى را که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده‏اند در باغ‏ها و [بهشت‏هایى‏] که از زیر [درختان‏] آن نهرها روان است، در آورده [و داخل مى‏گرداند] در آن‏جا با دستبندهایى از طلا و مروارید آراسته مى‏شوند و لباسشان در آن‏جا از حریر [و پرنیان‏] است [پس از قرار گرفتن در چنین وضعیتى‏] هدایت مى‏شوند به گفتار پاک [و پاکیزه‏] و به سوى راه خداى ستوده [و حمید] هدایت مى‏گردند،(4). این آیه به حقایقى اشاره دارد که براى ارباب ذوق دیوانه کننده است. این گفتار و سخن پاکیزه چیست؟ از ابن عباس نقل شده که هدایت مى‏شوند به شهادت این که در بهشت به هر جا که نگاه مى‏کنند مى‏گوید: «لااله الا اللَّه». اما چه گفتنى و چه تبعات و آثارى که پس از این گفتن و خواندن مى‏آید؟ فقط اهلش مى‏دانند و بس، از ابن زید نقل شده که به این گفتار پاکیزه «اللَّه اکبر» را نیز اضافه کرده است،(5) که اهل بهشت مداوم «اللَّه اکبر» مى‏گویند، و پیش مى‏روند. حضرت رسول اکرم (ص) شاهد جمال حق بود و هر چه پیش مى‏رفت و بیشتر مى‏رسید، مى‏فرمود: «اللَّه‏اکبر»، باز بیشتر مى‏دید و مى‏یافت که نمى‏توان خداوند را توصیف کرد و مى‏فرمود: «اللَّه‏اکبر». من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست‏ همچنین آیه فوق اشاره دارد که بهشتیان پس از قرار گرفتن در بهشت، به سخن پاکیزه و صراط حمید هدایت مى‏شوند، پس معلوم مى‏شود که تازه در آن‏جا راه به خصوصى شروع مى‏گردد و راهى که حرکت در آن نباشد راه نیست، این آیه مى‏گوید: خداوند با اسم «حمید» خود مؤمنان و مشتاقان را مى‏برد به آن‏جا که باید ببرد. پس حرکت در عوالم حشر وجود دارد و سیر تکاملى در آن‏جا ادامه دارد. کسانى که منکر حرکت و تکامل در عالم حشراند این آیات را چگونه معنا و تحلیل مى‏کنند؟ یک دسته از آیات قرآن از بهشت خوبان یاد مى‏کند و از قیامت و عوالم بعدى افراد صالح مانند انبیاء سخن مى‏گوید که آنان را در آن عوالم مشمول مغفرت مى‏گرداند. اما این مغفرت چیست؟ غفرانى که مثلاً به سراغ ابراهیم در عوالم حشر مى‏آید آیا به معنى بخشایش گناه و معصیت است؟ قطعاً تطهیر از معصیت و گناه نیست چرا که انبیاء معصوم‏اند و پاکیزه از گناهان، بلکه مقصود آن است که خداوند متعال آنچه که در حضرت ابراهیم (ع) مانع لقاء بهتر است، با غفرانش از میان مى‏برد تا آن طور که مى‏خواهد ابراهیم به لقاء حق نایل شود. این مسأله با دقت و تأمل بیشتر در معنا و مفهوم غفران، روشن مى‏شود. قرآن کریم هم به «عفو» اشاره فرموده و هم به «مغفرت و غفران». خیلى‏ها گمان مى‏کنند که این دو واژه یک مفاد و معنا را مى‏رساند ولى این طور نیست، در آیاتى این دو کلمه در کنار هم با یکدیگر ذکر شده است. اگر این دو کلمه یک مفهوم داشت چرا خداوند این دو را با هم آورده؟ و چرا در این موارد کلمه «عفو» بر کلمه «غفور» مقدم گشته است [نگاه کنید به: حج 60، مجادله 2، نساء 43- 99] این دو واژه دو معنا دارد. «عفو» عبارت است از محو کردن و از میان بردن آثار معصیت، ظلمت و تیرگى و برطرف کردن موانع و پاک کردن از آلودگى‏ها و «غفور» عبارت است از افاضه کردن، تکمیل نمودن و کامل ساختن. از این رو به دلیل تفاوت در مفاد این دو واژه است که این دو در قرآن با هم ذکر شده و چون افاضه و تکمیل پس از برطرف شدن موانع و از میان رفتن گناه‏ها و آلودگى‏ها مى‏باشد کلمه عفو مقدم بر غفور ذکر گردیده است، چرا که تیرگى‏ها و معاصى و آلودگى‏ها مانع افاضات‏اند و نخست باید تطهیر و پاک شوند تا با مغفرت به محل پاک شده افاضه شود. به همین دلیل است که براى انسان‏هایى که گناه نکرده و معصیتى ندارند همچون انبیاء (ع) واژه مغفرت به کار رفته است. مثلاً در مورد رسول اکرم (ص) فرموده است که: إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً* لِیَغْفِرَ لَکَ اَللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهْدِیَکَ صِراطاً مُسْتَقِیماً ما تو را پیروزى بخشیدیم [چه‏] پیروزى درخشانى تا خداوند از گناه گذشته و آینده تو درگذرد و نعمت خود را بر تو تمام گرداند و تو را به راهى راست هدایت کند،(6). آیا حضرت رسول نعوذ باللَّه آلوده به گناه و معصیتى بود که درباره ما گفته مى‏شود؟ خیر، لذا در اینجا از واژه مغفرت استفاده شده نه عفو یعنى خداوند موانع لقاء بالاتر و بهتر حضرت رسول اکرم (ص) را از میان برده و به او افاضه جدیدى مى‏فرماید و او را کامل‏تر مى‏کند. پس غفران و مغفرت معناى وسیع و دقیق و عمیق‏ترى از عفو داشته و در واقع، عطا کردن و تکمیل ساختن است. یا درباره حضرت ابراهیم (ع) خداوند مى‏فرماید: اَلَّذِی خَلَقَنِی فَهُوَ یَهْدِینِ* وَ اَلَّذِی هُوَ یُطْعِمُنِی وَ یَسْقِینِ* وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفِینِ* وَ اَلَّذِی یُمِیتُنِی ثُمَّ یُحْیِینِ* وَ اَلَّذِی أَطْمَعُ أَنْ یَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی یَوْمَ اَلدِّینِ [ابراهیم در مقام معرفى خداوند گفت:] آن کس که مرا آفریده همو هدایتم مى‏کند و آن کس که به من خوراک مى‏دهد و سیرابم مى‏گرداند و چون بیمار شوم او مرا درمان مى‏بخشد و آن کس که مرا مى‏میراند و سپس زنده‏ام مى‏گرداند و آن کس که امید دارم روز پاداش مرا مشمول مغفرت خود ساخته و [گناهم را بر من ببخشاید]،(7). آیا غفران خداوند نسبت به ابراهیم (ع) بخشش گناهان و خطاهایى چون، تجاوز، غیبت، دروغ و. است؟ و یا مقصود خطیئه دیگرى است که براى او مى‏باشد و مانع مى‏شود تا به لقاء بالاتر، والاتر و بهتر نایل گردد. با تعریفى که از واژه مغفرت ارائه شد معلوم مى‏شود که مقصود مطلب دوم است یعنى، حضرت ابراهیم (ع) امید به غفران الهى در روز قیامت دارد تا به واسطه اسم غفور، موانع ملاقات برتر از میان برخاسته و با افاضه الهى به سوى کامل و کامل‏تر شدن پیش رود. نتیجه آن که، از این دسته آیات که در باب غفران انبیاء و صالحان در عوالم قیامت آمده است، با توجه به مفهوم مغفرت، حرکت و تکامل درعالم و نظام‏هاى حشر استفاده مى‏گردد. همچنان که بى‏قرارى عاشقان حاصل آمد از قرار دلستان‏ او چو که در ناز ثابت آمده عاشقان چون برگ‏ها لرزان شده‏ خنده او گریه‏ها انگیخته آب رویش آبروها ریخته‏ این همه چون و چگونه چون زبد بر سر دریاى بى‏چون مى‏طپد (8) این که به آدمى از عوالم بالاتر، خبر و خبرها مى‏دهند، از بهشت و بهشت‏ها، از جهنم و جهنم‏ها، از عذاب و عذاب‏ها و نعمت و نعمت‏ها یادآور مى‏شوند ولى انسان متحول نشده وعوض نمى‏گردد و اصلاً تصویر چنین مسائلى برایش مشکل است، دلیل دیگرى است بر وجود حرکت و حرکت‏ها در عوالم پس از دنیا و نظام‏هاى بالاتر از برزخ و برزخ‏ها، زیرا آنچه ما مى‏شنویم و نمى‏توانیم هضم کنیم، گویاى این حقیقت است که ما صلاحیت درک آن نظام‏ها را نداریم و باید با حرکت و تکامل، قابلیت ظرفیت ادراک و مشاهده آن عوالم را بیابیم. براى من و شما از بهشت و جهنم بسیار گفته‏اند که یا باورش مشکل است و یا هضمش، تنها به این دلیل که معتقدیم قرآن حق است و رسول خدا حق و بیاناتش حق و این خبرها ازمجارى حق به ما رسیده است آنها را مى‏پذیریم ولى عقل ما نمى‏تواند به خوبى آن مطالب را تحلیل و درک کند. اگر قرار باشد همین من با چنین عقلى وارد عوالم بالاتر شود، هنوز نمى‏تواند آن حقایق را درک و هضم کند، پس باید حرکت و تکامل و عوض شدنى باشد تا شعور و عقل، ظرفیت درک آن حقایق را بیابد. این که در برخى روایات وارد شده که اگر شعاعى ازمظاهر جمال حق متجلى گردد همه مى‏میرند و قالب تهى مى‏کنند به دلیل نداشتن ظرفیت ادراک جمال حق است و از همین‏رو یافتنى‏ها را نمى‏یابیم و دیدنى‏ها را نمى‏توانیم ببینیم و شنیدنى‏ها را نمى‏توانیم بشنویم. در روایتى وارد شده است که: «در بهشت درختهایى است که بر آنها زنگ‏هایى از نقره قراردارد، هنگامى که بهشتیان مى‏خواهند و اراده مى‏کنند که سماعى داشته باشند، خداوند نسیمى را از تحت عرش برمى‏انگیزد تا به آن درختان بوزد و زنگ‏ها به حرکت درآیند با صداهایى که اگر اهل دنیا آن صداها را بشنوند از طرب مى‏میرند عجیب است،(9). این درختان چیستند؟ آیا شجره طوبى است- که اصلش در منزل على (ع) مى‏باشد،(10)- یا شجره دیگر؟ این زنگ‏ها چه زنگى هستند و آن صداها چه صدایى و آن خواندن‏ها چه خواندن‏هایى گویا خواندن‏ها و آهنگ‏ها هم در آن‏جا طورى است که آدمى را به سوى خدا مى‏برد نه مانند خواندن‏هاى دنیوى که انسان را از خدا دور مى‏کند. ولى هر چه هست اگر به گوش اهل دنیا برسد به دلیل نداشتن ظرفیت مى‏میرند و قالب تهى مى‏کنند. پس باید حرکت، تحول و تکاملى وجود داشته باشد تا بر اثر آن، ظرفیت ادراک و پذیرش آن حقایق بالا و والا را در عوالم حشر بیابیم. با توجه به آنچه که در تکامل حشرى گفته شد معلوم مى‏شود که تکامل در قیامت براى کسانى که راه توحید، ایمان و طریق عبودیت را طى مى‏کنند غیر از راه افرادى است که راه انحرافى و ضلالت را در مقابل دارند. به بیان دیگر، ادامه داشتن راه ضلالت مانند ادامه داشتن راه صراط مستقیم در عوالم بالاتر و والاتر نیست. یعنى انسان موحد و الهى با سلوک در صراط مستقیم و در عوالم بالا، از نقایص وجودى، معایب، کمبودها، رنگ‏ها، تعلق‏ها و حجاب‏ها به تدریج پاک شده و چهره اصلى انسانى را یافته و متناسب عالم قرب مى‏گردد و در واقع راه توحیدى برزخى و راه‏هاى توحیدى عوالم پس از برزخ در عین این که باطن راه توحیدى و عبودى دنیوى است، تکاملى بوده و تکمیل کننده و تطهیر کننده انسان است یعنى، با ادامه حرکت در عوالم بالاتر مرحله به مرحله کاستى‏ها و کمبودها را جا گذاشته و کمالات جدیدى را کسب کرده و لایق ورود به عالم و عوالم والاتر مى‏گردد تا آن‏جا که به مقام فنا و بقاء باللَّه برسد. اما ادامه راه ضلالت و انحراف و راه کفر و شرک به صورت تکاملى نبوده بلکه به این صورت است که صورت‏هاى باطنى راه باطل و یا راه‏هاى باطل و ضلالت به ترتیب عوالم ظاهر گشته و به تدریج اصل چهره باطنى و حقیقى آنها ظاهر مى‏شود تا روز لقاء پروردگار، که در آن روز و در آن عالم، صورت اصلى این راه که طریقى است به سوى غضب حق و آتش جهنم و عذاب‏هاى دایمى، در برابر انسان منحرف ظاهر شده و آدم گمراه خود را در آن مى‏یابد. به بیان دیگر، مسیرى که اینها پیش گرفته‏اند سیر قهقرایى داشته و در واقع سیر تکاملى به آن معنى که اهل هدایت متکامل مى‏شوند نیست، بلکه پیشرفت اینها به معنى پیش رفتن به عمق و باطن راهى است که پیش گرفته‏اند، چرا که ضلالت، بطونى دارد که باطن آخر آن روبرو گشتن با اسماء غضب الهى است. انسانى که در حیات دنیوى در طریق ضلالت و انحراف حرکت مى‏کند و پیش مى‏رود، در باطن امر، لحظه به لحظه به بطن این ضلالت پیش مى‏رود تا آن‏جا که با اسماء غضب و طرد حق مواجه مى‏گردد. مثلاً کسى که در این دنیا گناهى کرده یا با حضرت حق عناد و لجاجت دارد یعنى، با اوامر حضرت حق مخالفت مى‏کند، این طغیان و مقابله در این دنیا پشت حجاب است و انسان در حیات دنیوى از این باطن محجوب مى‏باشد. وقتى حجاب یا حجاب‏ها مرحله به مرحله کنار رفت، آنچه در نهایت به ظهور و بروز مى‏رسد مواجه با خداوند قهار است، یعنى خدایى که هر چه در مقابلش به عنوان مقابله کننده بایستد، او را طرد، لعن و خرد مى‏کند. پس پیشرفت و حرکت اهل ضلال، در عمق و باطن ضلالت پیش رفتن و مواجه گشتن با اسماء غضب، طرد، لعن و ردّ الهى است. آیاتى که دلالت مى‏کند بر هدایت شدن مجرمان در روز قیامت به راه جهنم، ناظر به همین واقعیت است. یعنى، طریق جهنم که منتهى به جهنم مى‏شود و منحرفان در قیامت به آن هدایت مى‏شوند، صورت اصلى و باطنى همان راه ضلالت دنیوى است که در قیامت ظاهر مى‏شود، به آیات ذیل توجه کنید: 1. وَ قالُوا یا وَیْلَنا هذا یَوْمُ اَلدِّینِ* هذا یَوْمُ اَلْفَصْلِ اَلَّذِی کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ* اُحْشُرُوا اَلَّذِینَ ظَلَمُوا وَ أَزْواجَهُمْ وَ ما کانُوا یَعْبُدُونَ* مِنْ دُونِ اَللَّهِ فَاهْدُوهُمْ إِلى‏ صِراطِ اَلْجَحِیمِ «[و اهل ضلالت‏] مى‏گویند: اى واى بر [حال‏] ما این روز جزاست، این است همان روزى که آن را تکذیب مى‏کردید [سپس خطاب مى‏آید به سوى ملائکه‏] کسانى را که ستم کرده‏اند با هم‏ردیفانشان و آنچه غیر از خدا پرستیده‏اند، گردآورید [و جمع کنید] و به سوى راه [یا راهى که به‏] جهنم [منتهى مى‏شود] رهبرى‏شان کنید،(11). این آیه با صراحت بیان مى‏کند بعد از حشر و جمع شدن منحرفان، تازه آنها به دنبال راه پیش گرفته در دنیا و برزخ پیش مى‏روند. پس معلوم است که حرکت در هر نظامى ادامه دارد و براى اهل ضلالت، این حرکت به صورت فرو رفتن در عمق و باطن ضلالت- که اثرش جهنم و جهنم‏هاست بروز مى‏کند. 2. فَإِنَّهُمْ لَآکِلُونَ مِنْها فَمالِؤُنَ مِنْهَا اَلْبُطُونَ* ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیْها لَشَوْباً مِنْ حَمِیمٍ* ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لَإِلَى اَلْجَحِیمِ پس دوزخیان حتماً از آن [میوه‏هاى درخت زقوم که از قعر آتش سوزان مى‏روید] مى‏خورند و شکم‏ها را از آن پر مى‏کنند سپس ایشان را بر سر آن، آمیغى از آب جوشان است، آنگاه بازگشتشان بى‏گمان به سوى دوزخ و جهنم است،(12). شجره زقوم، شجره‏اى است که ریشه‏اش از اصل جهنم روییده و شاخه و برگش تا این نظام دنیوى کشیده شده است، عمل بد، فکر بد، صفت بد و عقیده بد هر یک گرفتن شاخه‏اى از این درخت است که انسان را پیش مى‏برد تا به اصل و ریشه آن که در عمق جهنم است مى‏کشاند. دائم از میوه‏هاى این درخت تغذیه مى‏کنند و شکم‏هاى خود را از آن پر مى‏کنند تا آماده شوند براى پیش رفتن در قدم‏هاى بعدى و این مرحله به مرحله ادامه دارد تا به جهنم که ریشه درخت زقوم در آنجاست رسیده و در عمق آن فرو روند آیا این جز حرکت اهل ضلالت چیز دیگرى است؟ خداوند متعال این حقیقت را با الفاظ دنیوى براى من و شما بیان کرده است تا ما با شعاعى از حقایق و احکام عوالم دیگر آگاه شویم و الا آن قدر حقایق و قوانین و آثار آن عوالم ژرف و عمیق است که نه ما ظرفیت درک آن را داریم و نه الفاظ توان بیان آنها رادارند. هم ما قاصر و هم الفاظ قاصر. به هر حال این آیه به خوبى بیان مى‏کند که جهنمیان و گمراهان در اول حشر در اوائل راهى قرار مى‏گیرند و پیش مى‏روند که تا عمق جهنم ادامه دارد و این دلالت بر حرکت و چگونگى آن در نظام‏هاى بالا و بالاتر دارد. 3. مِنْ وَرائِهِ جَهَنَّمُ وَ یُسْقى‏ مِنْ ماءٍ صَدِیدٍ* یَتَجَرَّعُهُ وَ لا یَکادُ یُسِیغُهُ وَ یَأْتِیهِ اَلْمَوْتُ مِنْ کُلِّ مَکانٍ وَ ما هُوَ بِمَیِّتٍ وَ مِنْ وَرائِهِ عَذابٌ غَلِیظٌ [آن کس که‏] دوزخ پیش روى اوست و به او آبى چرکین نوشانده مى‏شود آن را جرعه جرعه مى‏نوشد و نمى‏تواند آن را فرو برد و مرگ از هر جانبى به سویش مى‏آید ولى نمى‏میرد و عذابى سنگین به دنبال دارد،(13). این آیه به روشنى گویاى این حقیقت است که جهنمى‏ها به تدریج آن آب سوزان را مى‏خورند تا تغذیه شوند و براى پیش رفتن آماده گردند، مى‏خورند و پیش مى‏روند، پشت سر هم مى‏خورند، تمام شدنى نیست و در عین حال گوارا هم نیست، در عین این که نادم، پشیمان و منزجرند و به سوى عذاب غلیظ و عمیق و شدید پیش مى‏روند. پس معلوم مى‏شود که سیر ادامه داشته و اهل ضلالت رفته رفته به عمق لجاجت و انحراف پیش مى‏روند. از خداوند متعال با دلى سوزناک و چشمى اشکبار بخواهیم که ما را در زمره موحدان و مؤمنان و مخلصان قرار دهد تا در راه هدایت قرار گرفته و با سیر تکاملى، لایق ورود به عالم قرب و دیدار جمال حق شویم نه از اهل ضلالت و گمراهى که جز حرمان و خسران چیزى دیگرى عایدشان نخواهد گشت،(14). جز تو پیش کى برآرد بنده دست هم دعا و هم اجابت از تو است‏ هم ز اول تو دهى میل دعا تو دهى آخر دعاها را جزا اول و آخر تویى ما در میان هیچ هیچى که نیاید در بیان‏ (15) پى‏نوشت
‏ (1) (آل‏عمران 77)
 (2) (بقره 174)
(3) (نساء 175)
(4) (حج 23- 24)
(5) (بحارالانوار، ج 8، ص 91)
 (6) (فتح 1- 2)
(7) (شعراء 78- 82)
 (8) (مثنوى 6 1614- 1617)
 (9) (بحارالانوار، ج 8، ص 196، روایت 183)
(10) (همان، روایت 185)
 (11) (صافات 20- 23)
 (12) (صافات 66- 68)
 (13) (ابراهیم 16- 17)
(14) (قیام قیامت، استاد محمد شجاعى، مبحث تکامل حشرى)
 (15) (مثنوى 4 3499- 3501)

ویژگی های کافران- مومنان و منافقان چیست؟

با توجه به آیات قرآن، انسان‏ها در برابر دین خدا سه گروهند: برخى در باطن و ظاهر آن را مى‏پذیرند، اینان مؤمنان و پرهیزگارانند هر چند گاهى بر اثر تقیه به ناچار ایمان باطنى خود را کتمان مى‏کنند و زمینه‏اى براى ابراز آن نمى‏یابند و یا به ناچار برخلاف ایمان باطنى خود اظهار کفر مى‏کنند [نحل 106- غافر 28] برخى هم در باطن و هم در ظاهر منکر دین خدایند اینان کافرند.
گروه سوم، در باطن کافرند ولى اظهار ایمان مى‏کنند.
این تقسیم یک تقسیم طولى و در واقع محصول دو قضیه منفصله حقیقیه است و آن عبارت است از: انسان یا با ظاهر و باطن خود دین را مى‏پذیرد (مؤمن) یا با ظاهر و باطن آن را نمى‏پذیرد چنین انسانى یا هم در ظاهر و هم در باطن دین را نفى میکند (کافر) یا باطناً دین را انکار و ظاهر آن را مى‏پذیرد (منافق) عکس قسم سوم نیز در حال تقیه فرض دارد زیرا انسان در این حال دین را در باطن پذیرفته است گرچه در ظاهر آن را نفى میکند ولى، این قسم در حقیقت جزء مؤمنانند،(1). براین اساس کوشش مى‏کنیم با توضیح اجمالى از این سه گروه در آیات قرآن شما را با دیدگاه کافران، منافقان و مؤمنان در قرآن آشنا سازیم. کفر در قرآن: در روایتى از حضرت امام محمد باقر (ع) نقل شده است که هر چیزى به انکار و نفى منجر شود «کفر است»،(2) منشأ کفر کافران از دیدگاه قرآن یا به علل روان‏شناختى است یا به دلایل معرفت‏شناسى. آیات قرآن دلالت بر این حقیقت دارد که کافران یقین ندارند،(3) و از عقل، برهان و تعقل پیروى نمى‏کنند،(4) پاره‏اى از آیات عامل اصلى کفر کافران را جهل و نادانى آنان تلقى مى‏کند،(5) و دسته‏اى از آیات منشأ انکار کافران را شک مى‏دانند،(6) برخى از آیات نیز کافران را گروهى مى‏داند که از ظن و گمان پیروى مى‏کنند،(7) اما مهمترین علل روانشناختى انکار کافران تکبر، خودبزرگ‏بینى و غرور شمارش شده است،(8).
 از دیدگاه قرآن، کافران علاوه بر آن که از برهان و دلیل پیروى نمى‏کنند، براى اثبات مدعاى خود نیز دلیلى و برهانى نمى‏آورند،(9).
 باید توجه داشت که در قرآن گاه واژه کفر به معنى فسق نیز آمده است،(10) چنان که انکار در مقام عمل هم گاهى کفر خوانده شده است،(11)
 به اعتقاد مرحوم علامه طباطبایى از دیدگاه قرآن منشأ اصلى کفر کافران انکار معاد است که لازمه این انکار، انکار نبوت، وحى و دین است،(12).
 براساس آیات قرآن، کفر از جمله اوصافى است که شدت و ضعف مى‏پذیرد و براى هر مرتبه آن اثر خاصى وجود دارد،(13).
امام صادق (ع) در روایتى جالب و خواندنى «کفر» را از دیدگاه قرآن بر پنج وجه مى‏دانند: 1- کفر حجود و نفى که عبارت است از نفى و انکار ربوبیت، به گفته امام صادق (ع) این گروه که معتقدند نه پروردگارى است و نه بهشت و جهنمى، از گمان پیروى مى‏کنند و خداوند متعال انذار این دسته را بى‏فایده دانسته است،(14). 2
- انکار با معرفت این کفر عبارت است از انکار منکر در حالى که به حق و حقیقت، معرفت و علم دارد. آیات ذیل به این کفر اشاره دارند: وَ جَحَدُوا بِها وَ اِسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا و با آن که دل‏هایشان بدان یقین داشت، از روى ظلم و تکبر آن را انکار کردند،(15) و. وَ کانُوا مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى اَلَّذِینَ کَفَرُوا فَلَمَّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اَللَّهِ عَلَى اَلْکافِرِینَ و از دیرباز [در انتظارش‏] بر کسانى که کافر شده بودند پیروزى مى‏جستند ولى همین که آنچه [که اوصافش‏] را مى‏شناختند برایشان آمد، انکارش کردند. پس لعنت خدا برکافران باد،(16).
3- کفر و انکار نعمت‏هاى خداوند: هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ وَ مَنْ شَکَرَ فَإِنَّما یَشْکُرُ لِنَفْسِهِ وَ مَنْ کَفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِیٌّ کَرِیمٌ [سلیمان گفت:] این از فضل پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا سپاسگزارم یا ناسپاسى مى‏کنم و هر کس سپاس گذارد، تنها به سود خویش سپاس مى‏گذارد و هر کس ناسپاسى [و کفران نعمت‏] کند، بى‏گمان پروردگارم بى‏نیاز و کریم است،(17).
4- ترک اوامر خداوند متعال: وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَکُمْ لا تَسْفِکُونَ دِماءَکُمْ وَ لا تُخْرِجُونَ أَنْفُسَکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَ أَنْتُمْ تَشْهَدُونَ. ثُمَّ أَنْتُمْ هؤُلاءِ تَقْتُلُونَ أَنْفُسَکُمْ وَ تُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنْکُمْ مِنْ دِیارِهِمْ تَظاهَرُونَ عَلَیْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ اَلْعُدْوانِ وَ إِنْ یَأْتُوکُمْ أُسارى‏ تُفادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْراجُهُمْ أَ فَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ اَلْکِتابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْضٍ و چون از شما پیمان محکم گرفتیم که خون همدیگر را مریزید و یکدیگر را از سرزمین خود بیرون نکنید، سپس [به این پیمان‏] اقرار کردید و خود گواهید [ولى‏] باز همین شما هستید که یکدیگر را مى‏کشید و گروهى از خودتان را از دیارشان بیرون مى‏رانید و به گناه و تجاوز بر ضد آنان به یکدیگر کمک مى‏کنید و اگر به اسارت پیش شما آیند به [دادن‏] فدیه، آنان را آزاد مى‏کنید با آن که [نه تنها کشتن، بلکه‏] بیرون کردن آنان بر شما حرام شده است. ایا شما به پاره‏اى از کتاب [تورات‏] ایمان مى‏آورید و به پاره‏اى کفر مى‏ورزید؟،(18) کفر اینها بدین جهت بود که اوامر خداوند متعال را ترک کردند.
5- برائت جستن: کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ اَلْعَداوَةُ وَ اَلْبَغْضاءُ أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ به شما کفر مى‏ورزیم [و از شما برائت مى‏جوییم‏] و میان ما و شما دشمنى و کینه همیشگى پدیدار شده تا وقتى که فقط به خدا ایمان آورید،(19) (اصل این حدیث در اصول کافى، ج 2، ص 389 مى‏باشد)
 به هر روى باید توجه داشت که کفر در قرآن به یک معنا نیامده است. براى افزایش اطلاعات شما در این باب توجه به نکات ذیل سودمند است: 1- در قرآن کریم از هدایت‏ناپذیرى کافران از تعابیرى چون: ختم (بقره 7) طبع (نحل 108)، صرف (توبه 127)، غلاف (بقره 88)، رین (مطففین 14) قفل (محمد 24) تقلیب (انعام 110)، قساوت (بقره 74، مرض (بقره 10) استفاده شده است.
 2- به اعتقاد مرحوم علامه طباطبایى بعید نیست که مقصود از «اَلَّذِینَ کَفَرُوا»* در استعمال قرآنى سران کفار قریش در آغاز بعثت باشند مگر آن که قرینه‏اى برخلاف باشد زیرا در برخى از موارد که از عدم فایده انذار کردن و انذار نکردن کافران سخن به میان آمده است اگر بر همه کافران صادق باشد باب هدایت غیرمسلمانان بسته مى‏شودو این برخلاف حکمت نزول قرآن و ظواهر آیات شریفه است،(20).
3- از دیدگاه قرآن کافران با نابود ساختن سرمایه فطرت توفیق ایمان را از دست داده‏اند،(21).
4- کافران بر اثر جهل مرکب خود را از اهل حق مى‏پنداشتند، اما قرآن کریم آنها را غرق شده در گرداب‏هاى خطا دانسته است(22) که کارهایشان چون سرابى در زمینى هموار است که تشنه، آن را آبى مى‏پندارد تا چون بدان رسد آن را چیزى نیابد،(23). 5- در روایات معصومان (ع)، غفلت، شک، شبهه و گناه از ارکان کفر شمارش شده است،(24) همچنین به این حقیقت اشاره گشته که کافران اگر هنگام جهل توقف و تأمل مى‏کردند انکار نکرده، کافر و گمراه نمى‏گشتند،(25).
نتیجه آن که: کفر در قرآن به معانى متعدد آمده که یک معنى آن انکار خداوند متعال و آموزه‏هاى الهى است و ریشه این انکار هم در ناحیه معرفت‏شناختى است که به جهل، شک و ظن اشاره شده و هم در ساحت روان‏شناختى که مهم‏ترین آن تکبر و غرور تلقى گشته است. شرک در قرآن: به فرموده امام صادق (ع) کفر مقدم بر شرک است زیرا کفر به غیر خدا نمى‏خواند ولى شرک به غیر خداوند مى‏خواند،(26) در یک برآیند کلى از دیدگاه قرآن شرک به دو قسم اعتقادى و اخلاقى تقسیم مى‏شود امّا به یک نظر دقیق و ظریف شرک اخلاقى نیز به شرک اعتقادى بر مى‏گردد. از مجموع آیات قرآن مى‏توان نکات برجسته ذیل را در این باب شمارش کرد: 1- شرک‏ورزى نشانه بى خردى است،(27)
2- پندار وجود همانند براى خدا برخاسته از جهل و نادانى است چه اینکه براى خدا شریک و همانند پنداشتن با علم و اندیشه صحیح ناسازگار است،(28) از این رو آیات قرآن ریشه شرک را ندانستن دانسته و مشرکان را مردمى جاهل و نادان قملداد مى‏کند،(29)
3- شرک علم‏پذیر نیست یعنى شرک معلوم واقع نمى‏شود چون معدوم با لذات است و چیزى که معدوم با لذات است متعلق علم قرار نمى‏گیرد زیرا علم یک امر وجودى است و هرگز به امر عدمى تعلق نمى‏گیرد. خداوند متعال در سوره لقمان آیه 15 مى‏فرماید: «اگر پدر و مادر اصرار ورزیدند که شما شرک بورزید، به چیزى که علم ندارید از آن‏ها اطاعت نکنید»،(30)
 4- در برخى آیات «شک» نیز منشاء شرک دانسته شده است،(31)
5- پاره‏اى آیات حکایتگر این حقیقت است که مشرکان در جهل مرکب فرو رفته‏اند یعنى در عین اینکه جاهلند خود را عالم به حقیقت مى‏پندارند(32)
 6- بر اساس برخى از تفاسیر سه نوع جهل دست به دست یکدیگر داده و سرچشمه شرک و بت پرستى مى‏گردد: الف) جهل نسبت به خداوند و اینکه هیچگونه همتا، شبیه و مانند نمى‏تواند داشته باشد. ب) جهل انسان به مقام خویش که برتر از همه مخلوقات الهى است. ج) جهل به جهان طبیعت و بى ارزش بودن جمادات در برابر موجودى همچون انسان،(33)
7- قرآن مجید دو انگیزه براى گرایش به شرک را مهم تلقى مى‏کند: الف) تصور دور بودن خالق از مخلوق که خداوند متعال براى ردّ این انگیزه آیات متعددى نازل فرموده است:(34) ب) تفویض تدبیر جهان به خدایان کوچکتر که براى ردّ آن آیاتى چون: اعراف 54، یونس 31- 32 نازل شده است.
 8- مشرکان علاوه بر آنکه در شرک خود از برهان و تعقل و دلیل سود نمى‏جویند، برهانى بر مدعاى خود نیز اقامه نمى‏کنند،(35)
 9- از دیدگاه قرآن شرک ظلمى عظیم است، (لقمان 13) زیرا با شرک مهم‏ترین حق و عدل یعنى عدل توحیدى از میان مى‏رود.
 10- گاهى آیات قرآن مشرکان را همسو و همسان با کافران تلقى کرده است،(36) 11- علاوه بر انگیزه و دلایل معرفت شناختى در شرک مشرکان عوامل روان‏شناختى نیز در شرک مطرح است، عواملى چون حسادت(37) گناه(38) دشمنى با خداوند، پیامبر و دین(39) و.
 12- بر اساس آیات قرآن توحید شجره طوبایى است که برگها و شاخه‏هاى آن، اخلاق، عبادات و طاعتهاست ولى شرک شجره خبیثه‏اى است که ریشه در جهنم دارد،(40) که همواره آتش به بار مى‏آورد و تمام شاخه‏هاى آن معصیت و تمام برگهاى آن گناه است. این شجره خبیثه از جهنم سر بر مى‏آورد و میوه آن اخلاق رذیله و کارهاى ناپسند است. از همین رو گفته‏اند ممکن نیست کسى گناه کند در حالى که توحیدش، توحید ناب و خالص است چنانکه ممکن نیست کسى مطیع خدا باشد در حالى که مشرک است. در روایات آمده است که زناکار زنا نمى‏کند در حالى که مؤمن است و سارق دزدى نمى‏کند در حالى که مؤمن است.(41)(42)
13- از دیدگاه آیات روى آوردن به مظاهر شرک، زمینه ساز غفلت از یاد خداوند و ترک نماز بوده(43) و شرک به خداوند آدمى را به دلهره و هراس گرفتار مى‏سازد(44)
14- شرک در آیات قرآن از یک دیدگاه دو نوع است: شرک در طاعت و شرک در عبادت شرک در عبادت آن است که انسان غیر خداوند را عبادت کند و شرک در طاعت، شرکى است که آدمى ازغیر خداوند مثلاً شیطان اطاعت نماید و فرمان‏هاى او را اجرا کند. آیه ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَ هُمْ مُشْرِکُونَ(45) ناظر به شرک در طاعت است. یعنى برخى از مؤمنان هر چند خداوند را عبادت مى‏کنند ولى اوامر شیطان را به کار مى‏بندند.(46)
 15- شرک داراى مراتب است. قول به تعدد خدایان شرک ظاهرى است ولى مخفى‏تر از آن شرک اهل کتاب است که به قرآن و نبوت خاصه ایمان نیاورده‏اند و مخفى‏تر از این، شرک کسى است که على رغم ایمان به خدا و قبول توحید به اسباب و وسائط نگاهى استقلالى دارد و از این رو به جاى آنکه به مسبّب الاسباب توجه کرده و به غیر خداوند دیدى واسطه‏اى و غیر مستقل داشته باشد، براى نوعى استقلال قائل بوده و در امور خود به آنها تکیه مى‏کند،(47)
 به هر روى باید توجه داشت که شرک خفى با ایمان قابل جمع است(48) نفاق در قرآن در این خصوص نکات فراوانى در قرآن آمده است که طرح تفصیلى آن ممکن نیست و در اینجا تنها به ذکر چند نکته اساسى بسنده مى‏کنیم: 1- از دیدگاه قرآن نفاق اظهار ایمان و ابطال کفر است یعنى منافقان شهادت ظاهرى مى‏دهند ولى در باطن منکرند(49) 2- از دیدگاه قرآن جهل عامل اصلى نفاق است(50) 3- در برخى از آیات به تردید و دودلى منافقان نیز اشاره شده است(51) 4- شک نیز یکى از عوامل معرفت شناختى در روى آورى به نفاق است(52) 5- سرّ امتناع منافقان از ایمان به خدا و پیامبر (ص) از دیدگاه قرآن، آن است که معیار شناخت آنان در جهان‏بینى حس و ماده است و از این رو، ایمان به غیب و امور نامحسوس را باورى سفیهانه مى‏دانند و همانند کافران وحى را افسانه مى‏پندارند(53) منافقان بر اساس شناخت حسى و جهان‏بینى مادى خویش، مهاجران و انصار را که به مبدء و معاد و رسالت پیامبر (ص) مؤمن بودند، بى‏خرد مى‏دانستند و کارهاى آنان را سفیهانه تلقى مى‏کردند و در مقابل آنان، خود را روشنفکر تلقى مى‏نمودند.(54) 6- خاستگاه شک و ریب منافقان نیز قلب و دل بیمار آنان دانسته شده است(55) 7- بر اساس دیدگاه برخى از مفسران با استفاده از آیات قرآن، نفاق مصداقى از شرک است زیرا تا اصل شرک در نهان کسى پدید نیاید فتنه نفاق از او سر نمى‏زند چنانکه عمل منافقانه زمینه شدت شرک را نیز فراهم مى‏آورد. از همین رو، گفته مى‏شود ریا که اصل آن نفاق است درختى است که جز شرک میوه دیگرى ندارد.(56) 8- قرآن کریم همانطور که درباره کافران سخن از غرق شدن در گرداب خطاها دارد.(57)، درباره منافقان نیز سخن از غوطه‏ور شدن در گرداب طغیان و کوردلى دارد،(58). زیرا در جنگ عقل و وهم اگر عقل به اسارت وهم در آمد وهم میدان دار صحنه ادراکى نفس مى‏شود و مجارى ادراک صحیح را مى‏بندد و چنین انسانى هرگز به اندیشه صحیح راه نخواهد یافت و اندیشه‏هاى باطل صحنه نفس او را پر مى‏کند و انسان در طغیان این اندیشه‏هاى واهى با کوردلى حرکت مى‏کند.(59)
 9- از دیدگاه برخى آیات قرآن منافقان در برخى احکام با کافران شریکند مثلاً سقوط در آتش قهر خدا هم به منافقان نسبت داده شده و هم به کافران(60)
10- پاره‏اى آیات حکایتگر این حقیقت‏اند که منافقان در بعضى احکام با مشرکان شریکند. مانند حرمان از غفران الهى. خداوند درباره مشرکان مى‏فرماید که خداوند آنها را مشمول غفران خود نمى‏سازد(61) این عدم شمول غفران الهى را نسبت به منافقان نیز مطرح کرده و در سوره منافقون آیه 6 مى‏فرماید: «براى آنان یکسان است: چه بر ایشان آمرزش بخواهى یا برایشان آمرزش نخواهى، خدا هرگز بر ایشان نخواهد بخشود». آن منافق مشک بر تن مى‏نهد روح را در قعر گلخن مى‏نهد بر زبان نام حق و در جان او گندها از فکر بى ایمان او ذکر با او همچو سبزه گلخنست بر سر مبرز گلست و سوسنیست‏ آن نبات آنجا یقین عارتیست جاى آن گل مجلس‏ست و عشرتست‏ (62)
 در برخى از آیات قرآن منافقان از کافران بدتر تلقى شده‏اند(63) سرّ این حقیقت از دیدگاه حضرت آیةالله جوادى آملى آن است که اولاً منافقان از کافران و مشرکان زیان‏بارترند ثانیاً منافقان هر چند مانند کافران در درون منکر دینند ولى اهل کتمان، دروغ، خدعه و استهزاء نیز هستند. کسى که کفرش کفر محض است دیگر به این پلیدیهاى نفسانى مبتلا نیست ولى کفر منافق آمیخته با این بدیها است.(64)
بررسى تمام ابعاد ایمان در قرآن در این مجال ممکن نیست، از این رو به برجسته‏ترین آنها اشاره مى‏کنیم:
1- از دیدگاه قرآن، ایمان امرى اختیارى است. زیرا روشن است که امر به چیزى از سوى خداوند متعال دلالت بر مقدور بودن و در نهایت اختیارى بودن آن چیز دارد. اگر ایمان مسأله‏اى خارج از حوزه اختیار انسان بود، درخواست انجام آن با حکمت خداوند تنافى داشت،(65)(66)
 2- ایمان از دیدگاه قرآن عبارت است از علم و معرفت یقینى توأم با تسلیم و خضوع در برابر حق(67)
3- عمل جزء ایمان نیست(68) ولى لازمه آن است به این معنا که عمل از اجزاى مقوم ایمان نمى‏باشد ولى عمل پیوسته و همراه ایمان حقیقى است به طورى که فقدان آن نشانگر ناخالصى و بى اثر بودن ایمان است(69)
 4- در قرآن موارد ذیل به عنوان متعلقات ایمان شمارش شده است: 1- 4- غیب(70)، خداوند متعال(71)، معاد(72)، رسالت(73)، همه پیامبران(74) همه کتاب‏هاى آسمانى(75)، امامت(76) ملایک(77)(78) 5- فواید ایمان از دیدگاه قرآن عبارتند از: رستگارى(79)، پشتوانه اخلاق(80)، استوارى و تعادل روحى (مائده 69، فتح 4، یونس 62- 63)، برکات دنیوى (اعراف 96)، عمل صالح (بقره 277، مائده 9 و نیز نکا: علامه طباطبایى. فرازهایى از اسلام، ص 238) 6- ایمان از دیدگاه قرآن قابل افزایش و کاهش است. زیرا از آنجا که معرفت مى‏تواند از اجمال به تفصل در آید و فهم ما به آموزه‏ها عمیق‏تر گردد و همچنین تسلیم قلبى قابل شدت و ضعف بوده و نسبت به افراد متفاوت، گوناگون است، ایمان قابل افزایش و کاهش است. (آل عمران 173، انفال 2، نساء 136، توبه 124، انفال 2 و. نیز نکا: المیزان، ج 18، صص 259- 262) 7- در قرآن کریم به مقامات مختلفى اشاره شده که مؤمن در دست یافتن بدآنهاآزاد است. از این مقامات مى‏توان به درجات مؤمنان یاد کرد. بررسى تفصیلى این مقامات و چگونگى تحصیل آنها در این کتاب نمى‏گنجد از این رو به اشاره‏اى اجمالى به بعضى از عناوین مقامات مؤمنان از دیدگاه قرآن بسنده مى‏کنیم: 1- 7- مقام تسلیم: یعنى واگذارى تمام ساحت‏هاى وجودى خود به اختیار و در اختیار خداوند. همان مقامى که حضرت ابراهیم آن را از خداوند طلب کرد (بقره 128) این تسلیم علاوه بر اطاعت عملى از اوامر الهى و اجتناب از محرمات باید در عواطف و اندیشه‏هاى آدمى نیز نمودار شود. (در این باب نکا: تفسیر موضوعى قرآن کریم، حضرت آیةالله جوادى آملى، اسراء، قم، چاپ اوّل، 1377، ج 1، صص 383- 384) جز از آن خلاق گوش و چشم و سر نشنوم از جان خود هم خیر و شر گوش من از غیر گفت او کراست او مرا از جان شیرین جان‏تر است‏ جان از او آمد نیآمد او ز جان صد هزاران جان دهد او رایگان‏ جان که باشد کش گزینم بر کریم کیک چه بود که بسوزم زو گلیم‏ من ندانم خیر الا خیر او صم و بکم و عمى من از غیر او گوش من کر است از زارى کنان که منم در کف او همچون سنان‏ (81) 2- 7- مقام ابرار (مطففین 18- 22) به نظر مرحوم طباطبایى این مقام از والاترین مقامات ایمانى است، (المیزان، ج 1، ص 430). راه رسیدن به این مقام از دیدگاه قرآن گذشتن از آنچیزى است که به آن نیازمندیم و بخشیدن آن به دیگران (آل عمران 92) این مقام تنها مختص به بندگان خالص و خوب خداوند است (دهر 5- 6) 3- 7- مقام تقوى: قرآن با سخنهاى گوناگون و تعابیر تأمل برانگیز این مقام را مقامى ویژه و متقیان را ولى و دوست خود تلقى نموده است (جاثیه 19، انفال 34، بقره 21، حج 37 و.) بر اساس دیدگاه برخى از مفسران هر چند تقوا خود مراتبى دارد ولى مهم آن است که آدمى در تقوا سه رکن را رعایت کند: اوّل: از خدا بترسد و این خوف، خوف ساده باشد و بر اساس ترس از خدا از گناه کناره‏گیرى کند. دوّم: کناره‏گیرى از گناه بدین معنا که اگر گناه در وسط باشد، انسان خود را به حاشیه بکشد تا به آن آلوده نشود. سوّم: چه در آن ترس و چه در این حاشیه رفتن، مقصود و منظور، نزدیک شدن به خدا باشد. (در باب این مقام در قرآن نگاه کنید: تفسیر موضوعى قرآن، ج 11، صص 205- 219) متقى آن است کاو بیزار شد از ره فرعون و موسى وار شد قوم موسى شو بخور این آب را صلح کن با مه ببین مهتاب را (82) 4- 7- مقام اخلاص: به تعبیر لطیف محقق طوسى «پارسىِ اخلاص، ویژه کردن باشد» (اوصاف الاشراف، ص 65) یعنى انسان قلبش را مخصوص حق کند تا احدى جز مقلب القلوب در حرم دل او راه نیابد. از نظر قرآن کریم اخلاص جوهره اصلى آدم است که بسیارى از اوقات در زیر حجاب هوا و هوس پنهان و پوشیده مى‏ماند (لقمان 32) از نظرگاه آیات قرآن تنها فرمان و درخواست خداوند از آدمى همین اخلاص است که اگر حاصل آید همه آنچه را که لازم است با خود دارد. (بیّنه 5) کسى که امید لقاى حق دارد و مشتاق جمال و جلال الهى است، باید مؤمن باشد و عمل صالح انجام دهد و در کار خود چه در بخش اعتقاد و چه در بخش عمل شرک نورزد (کهف 110)، (در باب اخلاص نکا: تفسیر موضوعى قرآن کریم، ج 11، صص 253- 258) هر چه کارى از براى او بکار چون اسیر دوستى‏اى دوستدار گرد نفس دزد و کار او مپیچ هر چه آن نه کار حق هیچ است هیچ‏ پیش از آنکه روز دین پیدا شود نزد مالک دزد شب رسوا شود. ((مثنوى 2 1062- 1064)
پى‏نوشت
‏ (1) (نگا: تسنیم، ج 2، صص 249- 250)
 (2) (میزان‏الحکمه، ج 8، ص 399، ح 17391)
(3) (طور 36)
(4) (المیزان، ج 15، ص 222)
(5) (توبه 97- اعراف 138- احقاف 23)
 (6) (ابراهیم 10)
 (7) (بقره 78)
 (8) (نگا: اعارف 77- المیزان، ج 17، ص 402)
(9) (مؤمنون، 117)
 (10) (آل عمران، 97- المیزان، ج 2، ص 202)
(11) (نحل 13- المیزان، ج 12، صص 315- 316)
 (12) (المیزان، ج 15، ص 187)
(13) (نساء 138- مائده 64 و 68- تفسیر تسنیم، ج 2، ص 222)
 (14) (بقره 78)
 (15) (نمل 14)
(16) (بقره 89)
 (17) (نمل 40 و نیز نگا: ابراهیم 7- بقره 152)
(18) (بقره 84 و 85)
 (19) (ممتحنه 4 همچنین نگا: ابراهیم 22- عنکبوت 25)
 (20) (المیزان، ج 1، ص 52)
(21) (انعام 12)
(22) (بقره 81)
 (23) (نور 39)
(24) (میزان‏الحکمه، ج 8، ص 400، ح 17399 و 17400 و ص 404)
(25) (همان، ج 2، ص 153، ح 2813- 2814)
(26) (میزان الحکمة، ج 8، ص 399، حدیث 17394)
 (27) (بقره 170)
(28) (بقره 22)
 (29) (روم 30- 32، یوسف 39- 40، بقره 118 و 113)
 (30) (در این باب نگا: تفسیر موضوعى قرآن، آیةالله عبدالله جوادى آملى، مرکز نشر فرهنگى رجاء چاپ دوّم، بهار 1366، ج 4، صص 138- 139)
(31) (نمل 66، هود 62، 110)
 (32) (یس 6، 9- 10، روم 59)
(33) (نگا: پیام قرآن، ج اوّل، صص 86- 87)
 (34) (نگا: ق 16، زمر 36، غافر 60، آل عمران 29)
 (35) (مؤمنون 117)
 (36) (توبه 30 و المیزان، ج 4، ص 371)
 (37) (نساء 54)
 (38) (آل عمران 112)
 (39) (مدثر 11- 25)
(40) (صافات 64- 65)
(41) (بحارالانوار، ج 66، ص 63، حدیث 7 و 8 و ص 67، حدیث 17، کافى، ج 2، ص 32، حدیث اوّل)
 (42) (در این باب نگا: تفسیر موضوعى قرآن، آیةالله عبدالله جوادى آملى، مرکز نشر فرهنگى رجاء، تهران، چاپ اوّل، 1373، ج 7، ص 384)
 (43) (مائده 91)
 (44) (بقره 113)
(45) (یوسف 106)
 (46) (نگا: المیزان، ج 11، ص 280)
 (47) (نگا: المیزان، ج 2، ص 202 و ج 4، ص 371)
 (48) (المیزان، ج 11، ص 276)
 (49) (منافقون 1- 3، آل عمران 167 و المیزان، ج 9، ص 325 و ج 19، ص 278)
(50) (توبه 97)
 (51) (نساء 143 و المیزان، ج 5، صص 116- 117)
 (52) (ص 8 و ابراهیم 9)
(53) (نحل 22)
(54) (تفسیر تسنیم، ج 2، ص 278)
(55) (توبه 45 و تفسیر تسنیم، ج 2، ص 137 و المیزان، ج 5، ص 118)
(56) (تفسیر تسنیم، ج 2، ص 262)
(57) (بقره 81)
 (58) (بقره 15)
 (59) (نگا: تفسیر تسنیم، ج 2، ص 291)
 (60) (نساء 140)
(61) (توبه 113 و نساء 116)
 (62) (مثنوى 2 268- 271)
 (63) (نساء 145)
 (64) (تفسیر تسنیم، ج 2، صص 246- 250)
(65) (نگا: بقره 41، 91، 186، نساء 136، آل عمران 179 و.)
(66) (در این باب مراجعه کنید به نظریه ایمان، محسن جوادى، معاونت امور اساتید و دروس معارف اسلامى قم، چاپ اوّل، زمستان 76، صص 185- 192)
 (67) (حجرات 15، دخان 9- 8، نمل 3، لقمان 4، سبا 6، حج 54، روم 56)
(68) (عصر 3، نساء 124، سجده 18- 20)
(69) (انفال 3- 4، بقره 177 و نیز نگا: المیزان، ج 18، ص 158)
 (70) (بقره 2- 3)
 (71) (نساء 162، اعراف 158، مجادله 22)
(72) (مجادله 22، نساء 162)
 (73) (اعراف 158، حجرات 15)
(74) (نساء 171، آل عمران 179)
 (75) (بقره 4- 121، 136، آل عمران 119)
(76) (مائده 3، 55، 67)
(77) (بقره 117)
(78) (براى توضیحات تفصیلى در این باب نکا: نظریه ایمان صص 201- 246)
 (79) (صف 10- 11)
 (80) (توبه 109، عنکبوت 41 و نکا: بیست گفتار، مرتضى مطهرى دفتر انتشارات اسلامى قم، چاپ پنجم، آذرماه 59، صص 151- 155)
(81) (مثنوى 5 1677- 1682) (82) (مثنوى 4 3446- 3447) (83)