نظراسلام در موردهیپونتیزم

 

بر اساس هیپونتیزم رو ح یک فرد از بدنش خارج می شود و به بدن فرد دیگری منتقل می شود نظر دین در این باره چیست؟

 در پاسخ به سؤال، ابتدا باید نگرشى اجمالى به ماهیت هیپنوتیزم نمود و سپس پاسخ سؤال شما را بدهیم.

 دانشمندان از دیرزمان دریافته بودند که سیاله مغناطیسى خاصى در انسان وجود دارد که با استفاده از تکنیک‏هاى خاصى، مى‏تواند به وسیله آن در افراد دیگر اثر بگذارد.

 در آغاز وجود چنین نیرویى در مشرق زمین کشف شده بود. کلدانى‏ها، مصرى‏ها و هندى‏ها به آن پى برده بودند و براى درمان اعصاب و بى‏اشتهایى، از آن استفاده مى‏کردند. اما چندان شکل عمومى نداشت تا این که یک پزشک اتریشى به نام «مسمر» در اواخر قرن 18 میلادى (در سال 1775) آن را به عنوان یک کشف علمى مطرح ساخت و گفت: در وجود انسان نیروى سیال مخصوصى وجود دارد که مى‏توان براى درمان بعضى از بیماران، از آن استفاده کرد. تا این که «پویسکور» یکى از شاگردان مسمر به روش استاد آشنا شد و براى درمان بیماران از این نیروى مرموز بدن خود استفاده مى‏کرد و به اصطلاح این امواج مغناطیسى مخصوص را به بدن بیمار روانه مى‏ساخت.

 یک روز هنگامى که مشغول درمان یک روستایى بود، ناگهان با نهایت تعجب دید او به خواب فرو رفت.

 او از این جریان سخت متوحش و دستپاچه شد و خواست وى را بیدار کند، او را صدا زد برخیز برخیز، در این موقع با صحنه عجیب‏ترى روبه رو شد. بیمار در حالى که هنوز در خواب بود از جا برخاست و شروع به راه رفتن کرد او با تعجب و وحشت گفت: بایست بیمار ایستاد، کم‏کم فهمید که بیمار درحالى شبیه به خواب فرورفته که با خواب‏هاى معمولى بسیار فرق دارد. او در این حال صداى خواب کننده را مى‏شنود و هر چه به او دستور داده شود انجام مى‏دهد بالاخره هر طور بود، او را بیدار و به حال عادى برگرداند و به این ترتیب موضوع خواب مغناطیسى لااقل درآن محیط کشف شد و معلوم گردید که از طریق مانیتیسم (سیاله مغناطیسى) مى‏توان به هیپنوتیزم (خواب مغناطیسى) دست یافت.

 با ادامه تحقیقات در این زمینه، آشکار شد که نگاه‏هاى طولانى به یک نقطه نیمه روشن، توام با تلقین‏هاى پى‏درپى، به ضمیمه استفاده از سیاله مزبور، براى خواب کردن افرادى که آمادگى دارند کافى است وبا این سه عامل مى‏توان افراد را به خواب مغناطیسى فرو برد.

 مسأله مهم این جا بود که «عامل» (خواب واره‏گر) مى‏توانست جانشین اراده و تصمیم «معمول»، (سوژه خواب رونده) گردد، و معمول به تمام معنا تسلیم اراده او شود و هر دستورى به او بدهد بدون چون و چرا انجام دهد.

 به عبارت دیگر هیپنوتیزم نوعى تحت کنترل قرار گرفتن فردى ضعیف (سوژه) توسط «قدرت ذهنى» فردى قوى به لحاظ تمرکز ذهنى (نه حرکات و تلفیقات ظاهرى هیپنوتیزور) قلمداد شده است. (ر. ک: حساسیت به هیپنوتیزم، هیلگارد).

آن چه در این جا مورد نظر مى‏باشد، این است که تأثیرات خواب واره‏گر (هیپنوتیزور) بر سوژه اعم از آن که ناشى از حرکات، تلقینات، تکنیک‏هاى ایدئوموتودیک، ریلاکسیک و... باشد و یا ناشى از قوت روح و ذهن که از طریق ریاضت و تمرین حاصل شده است، در هر صورت چگونه تأثیرى است؟ آیا صرفا ایجاد یک سرى تصورات و خیالات و تلقینات غیر واقعى است و یا آن که آنچه را که سوژه ادراک مى‏کند یا بدون ادراک بر زبان مى‏آورد و ظاهر مى‏سازد، واقعیتى تردید ناپذیر است؟

 این مسأله هنوز جاى بحث بسیار دارد، ولى آنچه در حال حاضر مى‏توان گفت آن است که:

 اولاً، حرکاتى که از معمول سر مى‏زند وسخنانى که برزبان مى‏راند، چیزى جز تلقینات عامل نیست مثلاً اگر به یک زبان خارجى که قبلا آشنایى نداشته تکلم مى‏کند، یا اعلام مى‏دارد در فلان منطقه هستم، یا راه مى‏رود و. همه القائات خواب واره‏گر است و از حقیقت بهره‏اى ندارد. البته این القائات تنها با حرکات و اشارات نمایشى نیست بلکه از طریق ذهن عامل صورت مى‏گیرد. بنابراین اگر هیپنوتیزور آن دسته از لغات خارجى را که سوژه تکلم مى‏کند، نداشته باشد، چنین حرکتى صورت نخواهد پذیرفت.

 ثانیاً، در بعضى از موارد- نه به آن داغى که برخى طرح مى‏کنند- از این شیوه براى درمان برخى از بیماران مى‏توان استفاده کرد، و حتى در بعضى از موارد از آن به جاى داروى بیهوشى نیز استفاده نمود که این تأثیر چیزى جز آثار تلقین نیست.

 برخى بین مسأله هیپنوتیزم و تجرید روح خلط نموده و آن دو را نیز مشابه یکدیگر فرض کرده‏اند. درحالى که بین آن دو تفاوت بسیار است و تفصیل آن در این مختصر نمى‏گنجد ولى امروزه برخى با استفاده از تکنیک‏هاى پیشرفته‏تر هیپنوتیزم، ادعای تجرید روح نموده و کالاى خود را به این نام قالب مى‏کنند.

روح هیچ فردی منتقل به بدن دیگری نمی شود واز نظرعقلی این کار محال است. از نظر اعتقادات دینی نیز این مسئله قابل پذیرش نیست که روح یک انسان داخل بدن انسان یا هر چیز دیگر شود.

مسئله بازگشت روح پس از مرگ به بدن‏هاى دیگر از قدیمى‏ترین مسائلى است که در میان بشر مورد بحث بوده و این همان است که در کتاب‏هاى فلسفى و عقاید و مذاهب، از آن به تناسخ تعبیر مى‏شود. همه دانشمندان تناسخ را چیزى جز بازگشت ارواح به زندگى جدید در بدن دیگر در همین جهان نمى‏دانند.

. بعضى از حکما مانند فیثاغورس و پیروان او و افلاطون قائل به تناسخ بوده‏اند یعنى مى‏گفتند که انسان وقتى مى‏میرد روحش به بدن هاى دیگرى منتقل مى‏شود و بعضى معتقد شدند که بعضى از روح ها منتقل به بدن حیوانات مى‏شوند که آنرا (مسخ) مى‏گویند. و بعضى مى‏گویند که روح پس از جدا شدن از انسان به بعضى از گیاهان منتقل مى‏شود که آن را (رسخ) گویند.
فرید وجدى مى‏گوید: تناسخ مذهب کسانى است که معتقدند روح پس از جدایى از بدن به بدن حیوان یا انسان دیگر مى‏رود تا خود را تکمیل نموده، شایسته زندگى در میان ارواح عالى در عالم قدس گردد.(1)
دانشمندان و مورخان معتقدند که زادگاه اصلى این عقیده کشور هند و چین بوده است. فقط دسته کوچکى به عنوان «تناسخیه» در میان فرق اسلامى دیده مى‏شوند که در گذشته وجود داشته‏اند، ولى امروز تنها نامى از آنان باقى مانده است. اما عقیده مزبور در میان محافل روحى اروپا طرفدارانى پیدا کرده است که از آن به سختى دفاع مى‏کنند.
اکنون باید دید چرا و به چه جهت فلاسفه و دانشمندان بزرگ، عقیده به تناسخ را به عنوان یک عقیده خرافى مردود شناخته‏اند؟
یک علت این است که دانشمندان مى‏گویند: موجودات زنده در این جهان یک لحظه آرام نیستند و دائماً از حالى به حال دیگر و از مرحله‏اى به مرحله کامل‏تر قدم مى‏گذارند. مثلاً نطفه تبدیل به علقه میشود و علقه مراحل بالاتر دوران تکامل را مى‏پوید. فلاسفه این حقیقت را از (قوه به فعل رسید) تعبیر مى‏کنند.
حال اگر عقیده به تناسخ پیدا کنیم و بگوییم مثلاً روح ابو على سینا پس از مرگ به نطفه‏اى وارد شود، باید قبول کنیم آن روح تکامل یافته و به مرحله پایین‏تر نزول کند و روح فعلیت یافته به قوه برگردد. این برخلاف قانون مسلم است، زیرا روحى که سابقاً بلد بود حرف بزند، راه برود، غذا بخورد و فکر کند، اگر در نطفه‏اى وارد شود، باید دوباره همه چیز را فراموش کرده و دوباره شیوه راه رفتن را بیاموزد.

 این ارتجاع روشن و عقب گرد به تمام معنا و یک گام بزرگ به سوى مراحل گذشته خواهد بود. این سخنى است که هیچ فیلسوف و دانشمند و عالم طبیعى و محققى نمى‏تواند آن را بپذیرد. در حقیقت هر روح تنها مى‏تواند با بدن خود زندگى کند. در آخرت هم هر روحى به بدن یا نفس خود وارد خواهد شد و به سوى میزان حساب حرکت خواهد کرد.
از آیه «کیف تکفرون بالله و کنتم أمواتاً فأحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون»(2) استفاده می شود که عقیده به تناسخ صحیح نیست، زیرا عقیده مندان به تناسخ چنین مى‏پندارند که انسان بعد از مرگ بار دیگر به همین زندگى باز مى‏گردد، منتها روح او در جسم و نطفه دیگر حلول کرده و زندگى مجددى را در همین دنیا آغاز مى‏کند و این مسئله ممکن است بارها تکرار شود. این زندگى تکرارى در جهان را تناسخ یا عود ارواح مى‏نامند. آیه فوق صریحاً مى‏گوید: بعد از مرگ یک حیات بیش نیست و طبعاً همان زندگى در رستاخیر و عالم دیگر است. به تعبیر دیگر: شما مجموعاً دو حیات و مرگ دارید: نخست مرده بودید، که خداوند شما را زنده کرد و سپس مى‏میراند و بار دیگر زنده مى‏کند. اگر تناسخ صحیح بود، تعداد حیات و مرگ انسان بیش از دو حیات و مرگ بود.(3)
اما ارتباط و تماس با ارواح که اصطلاحاً به آن اسپریتسم و اسپرى توآلیسم مى‏گویند، غیر از مسئله تناسخ است. در میان دانشمندان ارتباط با ارواح از طرق علمى امکان دارد و امرى محال نیست. بنابراین باید گفت: ارتباط با ارواح را به عنوان یک واقعیت مى‏توان پذیرفت، ولى نباید از نظر دور داشت که این مسئله مورد سوءاستفاده عده زیادى قرار گرفته است و یا افراد ساده، به خیال خود و بدون هیچ گونه اطلاعات علمى با یک میز چرخان یا یک استکان و یا یک صفحه کاغذ پر از حروف الفبا با ارواح کبیر و صغیر مى‏توانند تماس بگیرند.

اصولاً بعد از مردن انسان، روح که از بدن جدا مى‏شود وارد بر جسم دیگرنمى‏شود بلکه در عالم مخصوص به خود مى‏ماند و عالم برزخ او شروع مى‏شود بنابراین این طور نیست که وقتى انسان مُرد، روحش به جسم دیگر وارد شود و روح در عالم برزخ، یا در نعمت است و یا در جهنم و نقمت برزخى قرار مى‏گیرد و من ورائهم برزخ الى یوم یبعثون (مؤمنون آیه 100) برزخ از پس از مرگ شروع مى‏شود و تا روز قیامت طول مى‏کشد.

 پى نوشت‏ها:  1 - ناصر مکارم، عود ارواح، ص 11.  2 - بقره(2) آیه 28. 3 - تفسیر نمونه، ج‏1، ص 164.


 

تفاوت دیه زن ومرد در اسلام

 چرا دیه زن کمتر از دیه مرد است ؟آیا این قانون برای گذشته نیست؟

جواب: دیه در اسلام بر معیار ارزش معنوى مقتول نیست، بلکه مربوط به مرتبه بدن انسان است. دیه یک انسان بى سواد با دیه یک انسان عالم یک اندازه است. همین طور دیه یک مرد با تقوا، با دیه یک مرد بى تقوا بنابر این جهات معنوى از قبیل علم، تقوا و سیادت تأثیرى در مقدار و کم و زیادى دیه ندارد.
پس دیه مربوط به مرتبه بدن انسان است وبه آن خون بها مى‏گویند.

حال باید دید چرا دیه زن نصف دیه مرد است؟ چرا در اسلام به عنوان قانون، دیه زن نصف دیه‏مرد قرار داده شده است؟

 در قرآن آیه‏اى تصریح ندارد که دیه زن نصف دیه مرد است، ولى درباره قصاص فرموده: «الانثى بالانثى؛(1) زن در مقابل زن قصاص مى‏شود». این آیه دلالتى بر دیه ندارد.

 اما فرقى بین زن و مرد در قصاص از این آیه و آیه «ان النفس باالنفس».(2) استفاده مى‏شود که بحث مفصل دارد.
در روایات آمده است: امام صادق(ع) فرمود: «دیة المرأة نصف دیة الرجل؛(3) دیه زن نصف دیه مرد است».
در روایات اهل سنت نیز آمده است: «دیة المرأة على النصف من دیة الرجل؛(4) دیه زن نصف مقدار دیه مرداست».
حکم دیه در اسلام با توجه به تفاوت بین زن و مرد تدوین شده است و این تفاوت نه بر منزلت مرد مى‏افزاید و نه از مقام زن مى‏کاهد. (5) تفاوت مرد و زن به خلقت آنان بر مى‏گردد و جنبه خلقى و فطرى دارد.
خلقت مرد ازجهاتى متفاوت از خلقت زن است.
مرد از توانمندى جسمى و روحى ویژه‏اى برخوردار است، بر خلاف زن که جنبه عاطفه و احساس او غلبه دارد. بر این اساس وظائف سخت‏ترى بر مردان تحمیل شده است، از قبیل کار و تلاش براى تأمین غذا و پوشاک و مسکن و سائر لوازم زندگىِ و ایجاد امنیت و نگهدارى خانه و خانواه و دفاع از آنان در برابر تهاجم بیگانگان و حفظ و نگهدارى جامعه و اداره اجتماع و حفظ و امنیت و نگهدارى خانه و خانواده و دفاع از آنان در برابر تهاجم بیگانگان و حفظ و ایجاد امنیت اجتماعى، که همه وظائف سختى است که بر اساس توانایى‏هاى مرد بر دوش او سنگینى مى‏کند. زن نیز بر اساس توانایى وجودى خود وظائف متناسب دارد.
آیه شریفه «الرجال قوّامون على النساء بما فضل اللَّه بعضهم على بعض و بما انفقوا من اموالهم؛ (6) مردان بر زنان حاکم اند، به جهت فضیلتى که خداوند به آنان داده و به جهت خرج هایى که بر گردن آنان نهاده شده است» ناظر به تفاوت خلقى مرد و زن دارد، جعل قوانین همیشه جنبه عامّ و کلّى دارد، چون مردان غا لبا این چنین اند و زنان غالباً آن چنان هستند، این احکام قرار داده شده است.
وظائف مرد به گونه‏اى جدا از وظائف زن مى‏باشد و باعث شده است که ارزش اجتماعى و وجودى او بیشتر از ارزش اجتماعى و وجودى زن باشد، نه ارزش انسانى، زیرا ارزش انسانى مرد با ارزش انسانى و معنوى زن یکنواخت است. هر دو انسان‏اند. مرد انسان کاملى است و زن نیز با ویژگى هایش انسانى کامل است.
اگر زن یا مرد ویژگى‏هاى خود را نداشتند، کامل نبودند. کمال مرد به مرد بودن او است و کمال زن به زن بودن او.

 بنابر این از جهات معنوى و توانایى رسیدن به کمالات اخلاقى هر دو مساوى‏اند.

 در دیه جهات معنوى و کمالات قاتل و مقتول تأثیرى ندارد، بلکه دیه، بهاى ارزش وجودى مقتول است. اگر مقتول مرد باشد، دیه او بیشتر است، به جهت توانایى‏ها و وظائف سنگینى که بر عهده او بوده و فعلا بر اثر قتل به جا مانده است. اگر مقتول زن باشد، دیه او کمتر است به جهت ارزش وجودى او. این تفاوت است، نه تبعیض. بین تفاوت و تبعیض بسیار فرق است. کارگرى که از توان کارى بیشترى بهره‏مند است، تفاوت دارد با کارگرى که ضعیف است و توانایى کارهاى سنگین را ندارد. مزد آنان فرق مى‏کند. اگر کارفرما یک کارگر قوى و یک کارگر ناتوان را به طور مساوى مزد بدهد، به حق کارگر قوى ظلم کرده و این کار بى عدالتى فاحش است. اگر خداوند متعال دیه مرد و زن را به طور مساوى قرار مى‏داد، با عدالت سازگار نبود.
این که گفته شود در زمان ما زنان در تحصیل و کسب درآمد و مقامات علمى به درجات بالایى دست یافته‏اند؛ این‏ها امتیازات معنوى است و در دیه این گونه امتیازات لحاظ نمى‏شود.
ثانیا کارهایى که زنان درجامعه بر عهده دارند، غالبا کارهاى سبک است، از قبیل کار با کامپیوتر یا پزشکى یا کارهاى علمى، که غالبا کارهاى طاقت فرسایى نیستند، ولى کارهایى از قبیل معدن بنایى، آهن ریزى ساختمان، جوشکارى روى اسکلت برج‏هاى بلند و یا دفاع در مقابل دشمن در مرزها و... کارهاى سختى است که غالبا زنان نمى‏توانند از عهده آن‏ها بر آیند.
.
پى نوشت‏ها:
-1 
بقره (2) آیه 178.
-2 
مائده (5) آیه 45.
-3 
وسائل الشیعه، ج 19، ص 151.
-4
کنز العمال، ج 15، ص 57.
-5 
با استفاده از زن در آیینه جلال و جمال، آیت اللَّه جوادى آملى، ص 355، با تلخیص و اضافات.
-6
نساء (4) آیه 34.


 

 

عالم آخرت وجدا یا همراه بودن روح از جسم

 آیا در عالم آخرت روح جدا از جسم است یا همراه جسم ودر هر دوحالت چگونه است ؟

گروهى از متکلمان (دانشمندان علم عقاید و جهان بینى ) معاد راجسمانى دانسته و به وجود روحى جز جسم و مکانیسم بدن معتقد نیستند. درحقیقت روح در نظر آنان , جسم لطیفى است که در بدن سریان دارد. این گروه ,انسان را صرفاً یک موجود مادى مى پندارند و به چیزى جز بدن , عقیده ندارند.

اما گروهى از فلاسفه و پیروان مکتب <مشّاء> تنها به معاد روحانى معتقدند ومى گویند: پس از مرگ , علاقه روح نسبت بدن قطع مى گردد, ولى از آن جا که روح موجود پیراسته از ماده است , فنا و نیستى به آن راه ندارد و پس از قطع علاقه از بدن , باقى و جاوید خواهد ماند.

 گروهى از حکما و عرفا به هر دو معادمعتقدند و مى گویند: روح در سراى دیگر به بدن بازگشت مى کند.
آیات قرآن از نظریه اخیر پشتیبانى مى کند و قرآن به روشنى گواهى مى دهدمعاد انسان ها روحانى و جسمانى است و جسمى که روح به آن تعلق خواهدگرفت , همان جسم عنصرى است که مبدأ یک رشته فعل و انفعال هاى فیزیکى و شیمیایى مى باشد.(1).
قرآن مجید در پاسخ کسانى که زنده شدن استخوان ها را یک امر محال مى پنداشتند مى فرماید: <قل یحییها الذى انشأها اوّل مرهء و هو بکل خلق علیم ;بگو: استخوان ها را آن کس که آن ها را براى بار نخست آفرید, زنده مى کند و او به همه ءمخلوقات خود دانا است >.(2)
در آیات مختلفى قرآن مجید, بر امکان تحقق زندگى مجدد انسان و معادجسمانى تأکید مى کند; گاهى از طریق توجه دادن به زندگى نخست , بار دیگر بانشان دادن صحنه رستاخیز در زمین هاى مرده و گاه با ارائه نمونه هایى از احیاى مردگان و در مواردى با ذکر احیاى برخى از مردگان , مانند غُرَیر و یا مرده نمایان ,مانند اصحاب کهف و زنده شدن مرغانى که به وسیله ابراهیم سر بریده شدند,

تعجب مشرکان و مخالفت آن ها در مسئله معاد, بر سر همین مطلب بود که چگونه وقتى ما خاک شدیم و خاک ما در زمین گم شد, دوباره لباس حیات در تن مى کنیم ؟! آن ها مى گفتند: چگونه این مرد به شما وعده مى دهد وقتى که مردیدو خاک شدید, بار دیگر به زندگى باز مى گردید؟!(3)

 قرآن مجید کراراً خاطر نشان می کند: انسان در قیامت از قبر خارج مى شود.(4)
بدیهى است قبر مربوط به معاد جسمانى است . توصیف هاى زیادى که درقرآن مجید از مواهب مادى و معنوى بهشت کرده است , همه نشان مى دهدمعاد, هم در مرحله جسم و هم در مرحله روح تحقق مى پذیرد و گرنه حور وقصور و انواع غذاهاى بهشتى و لذائذ مادى , در کنار مواهب معنوى معنا ندارد.

از روایات معصومان نیز معاد جسمانى و روحانى استفاده مى شود. على (ع)می فرماید: مردگان را از دل گورها و لانه هاى پرندگان و خانه هاى درندگان ومکان هاى هلاک کننده بیرون مى کند, در حالى که به سوى فرمان خدا مى شتابند و به محل بازگشت خود مبادرت مى نمایند.(5)

 در مود معاد جسمانى , از سوى محققان تصاویر مختلفى ذکر شده است .(6)
پاورقی

1.جعفر سبحانى , معاد انسان و جهان , ص 178 با تلخیص

2.یس( 36) آیه 79

3.مؤمنون (33 آیه 35

4.یس (36 آیه 51

5-نهج البلاغه , خطبه 82

6-محمد باقر شریعتى سبزوارى , معاد در نگاه وحى و فلسفه , ص 190ـ 200