جواب: دموکراسى «demos» به معناى مردم و کراسیا «cratia» یا «krato» (1) واژهاى یونانى است و از ریشه به معناى حکومت اخذ شده و به معناى حکومت مردم مىباشد.
براى این واژه معانى گوناگونى نقل شده و یک تعریف روشن و داراى حدّ و مرز مشخص (که مورد قبول همه باشد) وجود ندارد هر یک از اندیشمندان سیاسى به فراخور پیش فرضهاى فکرى خویش تعریفى ارائه دادهاند، به همین خاطر پاسخ گویى به سؤال نیازمند تبیین دقیق معناى دموکراسى و بیان حقیقت آن است تا بعد بتوان گفت که اسلام با دموکراسى توافق دارد یا نه؟ اگر دارد، با کدام قسم از آن موافق است.
نویسندگان و اندیشمندانى که درباره دموکراسى بحث کردهاند، هر یک به اعتبارى خاص و از زاویهاى به آن نگریسته و آن را به انواع و اقسامى تقسیم کردهاند، به طور مثال «دیوید هلد» یازده مدل دموکراسى را بیان مىدارد، مانندذ دموکراسى کلاسیک، دموکراسى حمایتى، دموکراسى تکاملى رادیکال، دموکراسى حقوقى و... «ساموئل هانتینگتون» امواج سه گانه براى دموکراسى بر مىشمارد که هر کدام در زمانى ظهور نموده و «بر تراند راسل» شش نوع دموکراسى بیان نموده است.(2) پس مىبینید که در مورد دموکراسى معرکهاى از آرا و انظار است که بسیار با هم متفاوت مىباشد و گاه معانى متضاد بیان شده است. در بسیارى از مباحث مطرح شده در مورد دموکراسى به این تفاوتها توجه کامل نشده است. عدم توجه عاملى براى گمراهى و تحلیلهاى ناصحیح شده است.
از دیگر سو در سیستم حکومتى اسلام، مردم و مسئولان داراى جایگاه کاملاً مشخص مىباشند و مقولاتى همانند آزادى، جامعه مدنى و نیز کاملاً تعریف شده مىباشد. با توجه به این سخنان در مىیابید که پاسخ گویى به این سؤال دشوار است، آن هم در مجال اندک، ولى با توجه به همه این مسائل مىتوان گفت: دموکراسى یعنى حکومت مردم یا به تعبیر دیگر مردم سالارى بدین معنا که در امور حکومتى، اعم از قانونگذارى و اجراى قانون و سایر شؤون سیاسى جامعه، مردم نقش داشته باشند.
مراحل چند گانهاى بر دموکراسى گذشته تا این که امروزه بدین شکل ظهور کرده است.
مرحله اوّل: دموکراسى کلاسیک: در حدود پنج قرن قبل از میلاد در آتن (پایتخت یونان) به وجود آمد. از ویژگىهاى این شیوه دخالت مستقیم مردم در امور حکومتى مىباشد. این شیوه در یکى از شهرهاى یونان اجرا شد و بعد منقرض گردید. شاید بتوان خاستگاه اولیه دموکراسى را از همین جا دانست. در این شیوه همه مردم به جز بردگان و افراد زیر بیست سال مىتوانستند در امور سیاسى شهر مستقیماً دخالت کنند. این شیوه علاوه بر آن که مخالف قاطعانه فیلسوفان و اندیشمندان را به دنبال داشت، در عمل مشکلات زیادى به بار آورد و از این رو چندان دوام نیافت.
مرحله دوم: با گسترش شهرها و پیچیدهتر شدن مسائل اجتماعى، چون دخالت مستقیم مردم در تمام امور جامعه عملى نبود، شکل دیگرى از دموکراسى به وجود آمد که در این شیوه دخالت مردم در حکومت به وسیله انتخاب نمایندگان گوناگون صورت مىگیرد. این شیوه امروزه در تمام کشورها و از جمله کشور ما اجرا مىشود. مردم با انتخاب نمایندگان مجلس شوراى اسلامى، شوراهاى اسلامى شهر و روستا و انتخاب رئیس جمهور و... در حکومت دخالت مىکنند. این شیوه دراصطلاح «دموکراسى روشى» یا «متدیک» نامیده مىشود. این روش مورد قبول اسلام مىباشد، البته با شرایطى، چرا که اسلام براى حکام، قانون گذاران و مجریان قانون شرایطى را تعیین کرده است؛ بدین معنا که مردم در انتخاب افرادى که صلاحیت قانونگذارى و اجراى قانون را دارند، مشارکت جدى داشته باشند.
در شیوه دموکراسى روشى با استفاده از شیوههاى دموکراتیک و مشارکت عمومى، جامعه اداره مىشود، ولى اصول و ضوابط کلى و محتواى قوانین را اسلام تنظیم نموده است. در این قوانین مردم حق دخالت ندارند و در مورد مسائل شرعى و حلال و حرام نیز مجتهد جامع الشرائط این گونه احکام را از متون دین استنباط مىنماید، ولى در امور اجتماعى، نظر مردم محترم است و خداوند به پیامبر خویش دستور مىدهد که «و شاور هم فى الأمر؛ با مردم به مشورت بپرداز»(3) یا «و أمرهم شورى بینهم؛ امور جامعه باید به شورا واگذار شود».(4) بر اساس این دیدگاه اسلامى معیارها توسط دین بیان شده و تشخیص و گزینش بر عهده مردم نهاده شده است و در مسائل سیاسى، اجتماعى، فرهنگى، اقتصادى و امنیتى، مردم با مشورت، شیوه صحیح و راهکار مناسب را در مسائل گوناگون بر مىگزینند. در این ساز و کار جایگاه شرع و رأى مردم و فلسفه هر کدام کاملاً مشخص است و دراین زمینه هیچ گونه اختلافى بین اندیشمندان اسلامى نیست.
مرحله سوم: امروزه شیوه نوینى از دموکراسى در جوامع غربى رایج مىباشد که این دموکراسى به مثابه ایدئولوژى بر جوامع غربى حاکم مىباشد. در این شیوه دین را از دخالت در امور سیاسى و اجتماعى منع مىکنند و اجازه نمىدهند مجریان قانون در مقام اجرا صحبت از دین کنند.
بالاتر از آن، در این شیوه هیچ گونه التزام و پاى بندى به قوانین دینى وجود ندارد.
طبق این تفسیر دموکراسى مساوى است با رژیم لائیک و سکولار؛ رژیمى که به هیچ وجه به دین اجازه نمىدهد که در شؤون سیاسى و اجتماعى دخالت داشته باشد. بر طبق این تفسیر تمام شؤون حکومت (اعم از قانون گذارى و اجرا) از دین جدا مىباشد؛ یعنى شرط دموکراتیک بودن سکولار و لائیک بودن است.(5) اگر هم دینى باشد، جنبه شخصى دارد ارتباطى بین دین و جامعه و سیاست نیست و دین حق هیچ گونه دخالتى در امور اجتماعى را ندارد. دین مرجع انسان در امور شخصى مانند نماز و روزه است، لیکن در حکومت و سیاست معیار مشروعیت قانون، رأى مردم، یا رأى اکثریت است.
بر اساس رأى اکثریت مردم مىتوان زشتترین و پلیدترین امورى را که بر خلاف دین و فطرت انسانى است، تصویب نموده و به اجرا در آورد، اگر چه واقعاً و حقیقتاً رأى اکثریت در بسیارى موارد وجود ندارد، مثلاً ازدواج با هم جنس و ثبت رسمى آن در برخى کشورهاى غربى و قانون سقط جنین که کلیسا با آن مخالفت نموده است.
این شیوه دموکراسى، که امروزه سایه سنگین آن بر جوامع غربى گسترانیده شده است، با وجود این که اندیشمندان آن، هر گونه ایدئولوژى را آفتى براى بشریت مىدانند، اما همین دموکراسى، نزد آنان (با همین تفسیر جدید) به منزله ایدئولوژى در آمده است.
این شیوه دموکراسى در تضاد مسلّم و قطعى با دین قرار دارد، چرا که با توجه به جامعیّت اسلام این نکته باید دقت شود که اسلام علاوه بر برنامههاى دقیق براى سعادت فردى، در بردارنده برنامه و اصول جامع اقتصادى، اجتماعى، سیاسى، فرهنگى و... مىباشد و دین مختص مسجد و گوشه منزل نیست، بلکه در صحنه زندگى اجتماعى نیز حضور کامل دارد. دموکراسى در قانون گذارى بدین معنا است که بدون توجه به دین و با توجه به رأى اکثریت مردم (50% به اضافه یک) هر قانونى معتر بوده و رسمى و واجب الاتباع مىباشد، گرچه خلاف نص قرآن و بر خلاف سیره علمى و عملى معصومین(ع) باشد اما هرگز اسلام چنین قانون گذارى را نمىپذیرد.
در چارچوب اسلام نمىتوان به نام آزادى، قوانین اسلام را تعطیل نمود و نمىتوان قوانین بر خلاف دین وضع کرد. این مجموعه سخنان هرگز بدین معنا نیست که همه دستاوردهاى دموکراسى مردود است، بلکه دموکراسى روشى مورد تأیید دین مىباشد.
یکى از معایب دیگر لیبرال دموکراسى حاکم بر غرب، پشت نمودن به معنویت و اخلاق و دورى از خداوند است. این نوع دموکراسى خدازدا و خداگریز مىباشد. این معایب در دکترین اسلامى وجود ندارد.
امام خمینى معمار انقلاب مىفرمایند:
«رژیمى که به جاى رژیم ظالمانه شاه خواهد نشست، رژیم عادلانهاى است که شبیه آن رژیم در دموکراسى غرب نیست و پیدا نخواهد شد. ممکن است دموکراسى مطلوب ما با دموکراسى هایى که در غرب هست، مشابه باشد؛ امّا آن دموکراسى اى که ما مىخواهیم به وجود آوریم، در غرب وجود ندارد. دموکراسى اسلام کاملتر از دموکراسى غرب است...(6) حکومت جمهورى اسلامى مورد نظر ما از رویه پیامبر اکرم(ص) و امام على(ع) الهام گرفت و متّکى به آراى عمومى ملّت مىباشد و نیز شکل حکومت با مراجعه به آراى ملّت تعیین خواهد گردید.
به پا داشتن حکومت جمهورى اسلامى مبتنى بر ضوابط اسلام و متکى بر آراى ملت».(7)
دموکراسى لیبرالى غرب داراى ایرادات دیگرى نیز مىباشد که در حوصله این مقال نمىگنجد.
براى اطّلاع بیشتر به کتب زیر رجوع شود که ما در این نوشته از برخى بهره بردهایم:
1- فلسفه سیاست، مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(ره).
2- ولایت فقیه، آیت اللَّه جوادى آملى.
3- فصلنامه علوم سیاسى، مؤسسه آموزش عالى باقر العلوم(ع)، سال ششم، شماره 22.
پى نوشتها:
democracy-1-
۲-فصلنامه تخصصى علوم سیاسى، شماره 22، مقاله الگوهاى دموکراسى
3. آل عمران (3) آیه 159.
4. شورى ( ) آیه 38.
5. مصباح یزدى، پاسخهاى استاد به جوانان پرسشگر، ص 174 تا 177.
6. صحیفه نور، ج 2، ص 216.
7. همان، ص 23.
بر اساس هیپونتیزم رو ح یک فرد از بدنش خارج می شود و به بدن فرد دیگری منتقل می شود نظر دین در این باره چیست؟
در پاسخ به سؤال، ابتدا باید نگرشى اجمالى به ماهیت هیپنوتیزم نمود و سپس پاسخ سؤال شما را بدهیم.
دانشمندان از دیرزمان دریافته بودند که سیاله مغناطیسى خاصى در انسان وجود دارد که با استفاده از تکنیکهاى خاصى، مىتواند به وسیله آن در افراد دیگر اثر بگذارد.
در آغاز وجود چنین نیرویى در مشرق زمین کشف شده بود. کلدانىها، مصرىها و هندىها به آن پى برده بودند و براى درمان اعصاب و بىاشتهایى، از آن استفاده مىکردند. اما چندان شکل عمومى نداشت تا این که یک پزشک اتریشى به نام «مسمر» در اواخر قرن 18 میلادى (در سال 1775) آن را به عنوان یک کشف علمى مطرح ساخت و گفت: در وجود انسان نیروى سیال مخصوصى وجود دارد که مىتوان براى درمان بعضى از بیماران، از آن استفاده کرد. تا این که «پویسکور» یکى از شاگردان مسمر به روش استاد آشنا شد و براى درمان بیماران از این نیروى مرموز بدن خود استفاده مىکرد و به اصطلاح این امواج مغناطیسى مخصوص را به بدن بیمار روانه مىساخت.
یک روز هنگامى که مشغول درمان یک روستایى بود، ناگهان با نهایت تعجب دید او به خواب فرو رفت.
او از این جریان سخت متوحش و دستپاچه شد و خواست وى را بیدار کند، او را صدا زد برخیز برخیز، در این موقع با صحنه عجیبترى روبه رو شد. بیمار در حالى که هنوز در خواب بود از جا برخاست و شروع به راه رفتن کرد او با تعجب و وحشت گفت: بایست بیمار ایستاد، کمکم فهمید که بیمار درحالى شبیه به خواب فرورفته که با خوابهاى معمولى بسیار فرق دارد. او در این حال صداى خواب کننده را مىشنود و هر چه به او دستور داده شود انجام مىدهد بالاخره هر طور بود، او را بیدار و به حال عادى برگرداند و به این ترتیب موضوع خواب مغناطیسى لااقل درآن محیط کشف شد و معلوم گردید که از طریق مانیتیسم (سیاله مغناطیسى) مىتوان به هیپنوتیزم (خواب مغناطیسى) دست یافت.
با ادامه تحقیقات در این زمینه، آشکار شد که نگاههاى طولانى به یک نقطه نیمه روشن، توام با تلقینهاى پىدرپى، به ضمیمه استفاده از سیاله مزبور، براى خواب کردن افرادى که آمادگى دارند کافى است وبا این سه عامل مىتوان افراد را به خواب مغناطیسى فرو برد.
مسأله مهم این جا بود که «عامل» (خواب وارهگر) مىتوانست جانشین اراده و تصمیم «معمول»، (سوژه خواب رونده) گردد، و معمول به تمام معنا تسلیم اراده او شود و هر دستورى به او بدهد بدون چون و چرا انجام دهد.
به عبارت دیگر هیپنوتیزم نوعى تحت کنترل قرار گرفتن فردى ضعیف (سوژه) توسط «قدرت ذهنى» فردى قوى به لحاظ تمرکز ذهنى (نه حرکات و تلفیقات ظاهرى هیپنوتیزور) قلمداد شده است. (ر. ک: حساسیت به هیپنوتیزم، هیلگارد).
آن چه در این جا مورد نظر مىباشد، این است که تأثیرات خواب وارهگر (هیپنوتیزور) بر سوژه اعم از آن که ناشى از حرکات، تلقینات، تکنیکهاى ایدئوموتودیک، ریلاکسیک و... باشد و یا ناشى از قوت روح و ذهن که از طریق ریاضت و تمرین حاصل شده است، در هر صورت چگونه تأثیرى است؟ آیا صرفا ایجاد یک سرى تصورات و خیالات و تلقینات غیر واقعى است و یا آن که آنچه را که سوژه ادراک مىکند یا بدون ادراک بر زبان مىآورد و ظاهر مىسازد، واقعیتى تردید ناپذیر است؟
این مسأله هنوز جاى بحث بسیار دارد، ولى آنچه در حال حاضر مىتوان گفت آن است که:
اولاً، حرکاتى که از معمول سر مىزند وسخنانى که برزبان مىراند، چیزى جز تلقینات عامل نیست مثلاً اگر به یک زبان خارجى که قبلا آشنایى نداشته تکلم مىکند، یا اعلام مىدارد در فلان منطقه هستم، یا راه مىرود و. همه القائات خواب وارهگر است و از حقیقت بهرهاى ندارد. البته این القائات تنها با حرکات و اشارات نمایشى نیست بلکه از طریق ذهن عامل صورت مىگیرد. بنابراین اگر هیپنوتیزور آن دسته از لغات خارجى را که سوژه تکلم مىکند، نداشته باشد، چنین حرکتى صورت نخواهد پذیرفت.
ثانیاً، در بعضى از موارد- نه به آن داغى که برخى طرح مىکنند- از این شیوه براى درمان برخى از بیماران مىتوان استفاده کرد، و حتى در بعضى از موارد از آن به جاى داروى بیهوشى نیز استفاده نمود که این تأثیر چیزى جز آثار تلقین نیست.
برخى بین مسأله هیپنوتیزم و تجرید روح خلط نموده و آن دو را نیز مشابه یکدیگر فرض کردهاند. درحالى که بین آن دو تفاوت بسیار است و تفصیل آن در این مختصر نمىگنجد ولى امروزه برخى با استفاده از تکنیکهاى پیشرفتهتر هیپنوتیزم، ادعای تجرید روح نموده و کالاى خود را به این نام قالب مىکنند.
روح هیچ فردی منتقل به بدن دیگری نمی شود واز نظرعقلی این کار محال است. از نظر اعتقادات دینی نیز این مسئله قابل پذیرش نیست که روح یک انسان داخل بدن انسان یا هر چیز دیگر شود.
مسئله بازگشت روح پس از مرگ به بدنهاى دیگر از قدیمىترین مسائلى است که در میان بشر مورد بحث بوده و این همان است که در کتابهاى فلسفى و عقاید و مذاهب، از آن به تناسخ تعبیر مىشود. همه دانشمندان تناسخ را چیزى جز بازگشت ارواح به زندگى جدید در بدن دیگر در همین جهان نمىدانند.
. بعضى از حکما مانند فیثاغورس و پیروان او و افلاطون قائل به تناسخ بودهاند یعنى مىگفتند که انسان وقتى مىمیرد روحش به بدن هاى دیگرى منتقل مىشود و بعضى معتقد شدند که بعضى از روح ها منتقل به بدن حیوانات مىشوند که آنرا (مسخ) مىگویند. و بعضى مىگویند که روح پس از جدا شدن از انسان به بعضى از گیاهان منتقل مىشود که آن را (رسخ) گویند.
فرید وجدى مىگوید: تناسخ مذهب کسانى است که معتقدند روح پس از جدایى از بدن به بدن حیوان یا انسان دیگر مىرود تا خود را تکمیل نموده، شایسته زندگى در میان ارواح عالى در عالم قدس گردد.(1)
دانشمندان و مورخان معتقدند که زادگاه اصلى این عقیده کشور هند و چین بوده است. فقط دسته کوچکى به عنوان «تناسخیه» در میان فرق اسلامى دیده مىشوند که در گذشته وجود داشتهاند، ولى امروز تنها نامى از آنان باقى مانده است. اما عقیده مزبور در میان محافل روحى اروپا طرفدارانى پیدا کرده است که از آن به سختى دفاع مىکنند.
اکنون باید دید چرا و به چه جهت فلاسفه و دانشمندان بزرگ، عقیده به تناسخ را به عنوان یک عقیده خرافى مردود شناختهاند؟
یک علت این است که دانشمندان مىگویند: موجودات زنده در این جهان یک لحظه آرام نیستند و دائماً از حالى به حال دیگر و از مرحلهاى به مرحله کاملتر قدم مىگذارند. مثلاً نطفه تبدیل به علقه میشود و علقه مراحل بالاتر دوران تکامل را مىپوید. فلاسفه این حقیقت را از (قوه به فعل رسید) تعبیر مىکنند.
حال اگر عقیده به تناسخ پیدا کنیم و بگوییم مثلاً روح ابو على سینا پس از مرگ به نطفهاى وارد شود، باید قبول کنیم آن روح تکامل یافته و به مرحله پایینتر نزول کند و روح فعلیت یافته به قوه برگردد. این برخلاف قانون مسلم است، زیرا روحى که سابقاً بلد بود حرف بزند، راه برود، غذا بخورد و فکر کند، اگر در نطفهاى وارد شود، باید دوباره همه چیز را فراموش کرده و دوباره شیوه راه رفتن را بیاموزد.
این ارتجاع روشن و عقب گرد به تمام معنا و یک گام بزرگ به سوى مراحل گذشته خواهد بود. این سخنى است که هیچ فیلسوف و دانشمند و عالم طبیعى و محققى نمىتواند آن را بپذیرد. در حقیقت هر روح تنها مىتواند با بدن خود زندگى کند. در آخرت هم هر روحى به بدن یا نفس خود وارد خواهد شد و به سوى میزان حساب حرکت خواهد کرد.
از آیه «کیف تکفرون بالله و کنتم أمواتاً فأحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون»(2) استفاده می شود که عقیده به تناسخ صحیح نیست، زیرا عقیده مندان به تناسخ چنین مىپندارند که انسان بعد از مرگ بار دیگر به همین زندگى باز مىگردد، منتها روح او در جسم و نطفه دیگر حلول کرده و زندگى مجددى را در همین دنیا آغاز مىکند و این مسئله ممکن است بارها تکرار شود. این زندگى تکرارى در جهان را تناسخ یا عود ارواح مىنامند. آیه فوق صریحاً مىگوید: بعد از مرگ یک حیات بیش نیست و طبعاً همان زندگى در رستاخیر و عالم دیگر است. به تعبیر دیگر: شما مجموعاً دو حیات و مرگ دارید: نخست مرده بودید، که خداوند شما را زنده کرد و سپس مىمیراند و بار دیگر زنده مىکند. اگر تناسخ صحیح بود، تعداد حیات و مرگ انسان بیش از دو حیات و مرگ بود.(3)
اما ارتباط و تماس با ارواح که اصطلاحاً به آن اسپریتسم و اسپرى توآلیسم مىگویند، غیر از مسئله تناسخ است. در میان دانشمندان ارتباط با ارواح از طرق علمى امکان دارد و امرى محال نیست. بنابراین باید گفت: ارتباط با ارواح را به عنوان یک واقعیت مىتوان پذیرفت، ولى نباید از نظر دور داشت که این مسئله مورد سوءاستفاده عده زیادى قرار گرفته است و یا افراد ساده، به خیال خود و بدون هیچ گونه اطلاعات علمى با یک میز چرخان یا یک استکان و یا یک صفحه کاغذ پر از حروف الفبا با ارواح کبیر و صغیر مىتوانند تماس بگیرند.
اصولاً بعد از مردن انسان، روح که از بدن جدا مىشود وارد بر جسم دیگرنمىشود بلکه در عالم مخصوص به خود مىماند و عالم برزخ او شروع مىشود بنابراین این طور نیست که وقتى انسان مُرد، روحش به جسم دیگر وارد شود و روح در عالم برزخ، یا در نعمت است و یا در جهنم و نقمت برزخى قرار مىگیرد و من ورائهم برزخ الى یوم یبعثون (مؤمنون آیه 100) برزخ از پس از مرگ شروع مىشود و تا روز قیامت طول مىکشد.
پى نوشتها: 1 - ناصر مکارم، عود ارواح، ص 11. 2 - بقره(2) آیه 28. 3 - تفسیر نمونه، ج1، ص 164.