حکم ارتداد با آزادی عقیده چگونه قابل جمع است؟

 

چرا یک مسلمان نمی تواند دین دیگری انتخاب کند اماشخص دیگری می تواند اسلام را انتخاب کند.وحکم ارتداد با آزادی عقیده چگونه قابل جمع است؟

جواب: براى پى بردن به فلسفه این حکم الهى باید خاستگاه وضع این حکم از دیدگاه قرآن بررسى شود. قرآن نقل مى نماید:
«جمعى از اهل کتاب (یهود) گفتند (بروید ظاهراً) به آنچه بر مؤمنان نازل شده در آغاز روز ایمان بیاورید، و در پایان روز کافر شوید و (باز گردید) شاید آن‏ها (از دین خود) باز گردند».(1)
دوازده نفر از دانشمندان یهود خیبر و نقاط دیگر، نقشه‏اى ماهرانه براى متزلزل ساختن باور و ایمان بعضى از مؤمنان طرح نموده و با یکدیگر تبانى کردند که صبحگاهان خدمت پیامبر اسلام(ص) برسند و ظاهراً ایمان بیاورند، ولى در آخر روز از آیین برگردند. هنگامى که از علت کارشان سؤال شد بگویند: ما صفات محمّد(ص) را از نزدیک مشاهده کردیم و هنگامى که به کتب دینى خود مراجعه نموده یا با دانشمندان دینى خود مشورت کردیم، دیدیم صفات و روش او با آنچه در کتب ما است، تطبیق نمى کند و از این رو برگشتیم. این موضوع سبب مى شود که عده‏اى بگویند این‏ها که به کتب آسمانى از ما آگاه ترند، لابد آنچه را گفته‏اند راست مى گویند و به این وسیله ایمان مسلمانان متزلزل مى گردد.(2)
مکر و نیرنگ کفار به وسیله خداوند آشکار گردید و خدا حدّ ارتداد را وضع نمود. باید توجه داشت که این ترفند مختص زمان رسول خدا(ص) نمى باشد، بلکه در همه زمان‏ها امکان اجراى آن وجود دارد.
اسلام با وضع چنین حکمى جلوى مفاسد احتمالى (که برخى نیز به وقوع پیوسته) را گرفته است که در ذیل به نمونه هایى از این مفاسد اشاره مى کنیم:
1- همه مسلمانان از نظر اعتقاد و ایمان درونى در سطح بالا نیستند، بلکه برخى افراد در ایمانشان سست هستند. این گونه تبلیغات افراد سست ایمان را تحت تأثیر قرار مى دهد و آن‏ها را از مسیر حق باز مى دارد. حدّ و حکم شرعى ارتداد مى تواند افراد را از انحراف باز دارد.
2- اگر اسلام جلوى این روند را نمى گرفت، نوعى جنگ روانى علیه دین صورت مى گرفت و کفار با تبلیغات شدید علیه اسلام، علاوه بر این که مسلمانان را دلسرد مى کردند، باعث دلسرد شدن افرادى که گرایش به اسلام داشتند مى شدند.
3- مهم‏ترین مسئله ارتداد، پیامدهاى سیاسى، اجتماعى و فرهنگى آن است.
در جامعه اسلامى که اسلام و احکام و قوانین آن پایه براى رفتارهاى فردى و اجتماعى و روابط خانوادگى و تعیین کننده رفتار انسان‏ها با یکدیگر و ارزش‏هاى اخلاقى جامعه است، هر گونه اختلالى در ایمان و اعتقاد انسان‏ها با توجه به همسنگ نبودن آگاهى‏ها، در رفتارها تأثیر گذاشته و التزام به احکام و قوانین دینى واجتماعى را سست مى کند و ارکان جامعه را مورد تهدید جدّى قرار مى دهد.
همچنین گسترش افکار انحرافى در جامعه که از طرف افراد مرتد ایجاد مى شود، نیروى مسلمانان را از جهت کمّى و کیفى مورد تهدید قرار مى دهد، از این جهت هر گونه برنامه ریزى بر اساس نیروهاى اسلامى در جامعه، غیر ممکن خواهد بود.
با توجه به موارد فوق کاملاً مشخّص مى شود که حکم ارتداد، یک حکم اجتماعى و سیاسى است، هم چنین آنچه در روایات در مورد حکم ارتداد بیان شده، در زمانى است که انکار دین اسلام جاحدانه باشد، یعنى شخصى به رغم حقانیّت دین اسلام به جهت انگیزه‏هاى نادرست از دین اسلام خارج شده و در مقابل آن موضع‏گیرى نماید؛ بنابراین اگر کسى دین دیگرى غیر از اسلام را (آن هم پس از بررّسى و به دور از هر گونه حُبّ و بُغض و مشکلات دیگر) انتخاب نماید، این عقیده براى او محترم است، تا زمانى که به صورت موضع‏گیرى در مقابل اسلام در نیاید. به همین خاطر، ارتداد تضادى با آزادى عقیده (که در اسلام محترم شمرده شده است) ندارد. البته احترام به آن به معناى حقانیّت و درستى هر عقیده‏اى نمى باشد.
حکم ارتداد در ادیان آسمانى دیگر نیز بیان شده و طبیعى است که هر دینى براى محافظت از کیان خود، راهکارهایى را براى وحدت پیروان اندیشیده باشد.
در مورد ادیان دیگر و از جمله مسیحیت باید توجه داشت که اوّلاً این دین دقیقاً آن نیست که حضرت مسیح آورده باشد. آنچه به نام انجیل امروزه در دست مسیحیان قرار دارد، کتاب آسمانى حضرت مسیح نیست. این مطلب را مسیحیان نیز اذعان دارد. ثانیاً در انجیل موجود، جملاتى وجود دارد که به آمدن پیامبرى پس از مسیح بشارت داده و به پیروى از او فرمان داده است. اگر کسى پس از تحقیق و بررسى به این نتیجه برسد که پیامبر پس از مسیح، حضرت محمد(ص) است و به او ایمان آورد، به پیام انجیل و حضرت مسیح گوش فرا داده است و حتى از جهت دین آن‏ها نباید مرتد محسوب شود.
ثالثاً اگر به فرض بپذیریم که هیچ گونه تحریفى در این دین صورت نگرفته باشد، اما از آن جا که دین اسلام خود را تکمیل کننده دین مسیحیت مى شناسد و به آن به عنوان دینى که در زمان خود صحیح بوده اما اکنون نسخ شده است، نگرسته مى شود، هم چنین چون دین اسلام آخرین پیام الهى است شخص مؤمن به خداوند باید به آخرین پیام الهى گوش فرا دهد. مسیحى اگر به خدا ایمان داشته باشد، کاملاً معقول و منطقى است که به دین اسلام و کامل‏ترین پیام آسمانى اعتقاد داشته باشد. با وجود پیام کامل الهى، تبعیت از پیامى که زمان آن سپرى شده و نسبت به آخرین پیام، کامل نیست، غیر منطقى است.

در موردحکم ارتداد و آزادی عقیده اضافه می کنیم که دین اسلام فطرى است. اگر فردى به اصول و فروع اسلام آشنا باشد و حالت انکار نداشته باشد، به صورت طبیعى و معمولى به آن ایمان مى‏آورد. قرآن مى‏گوید: «لا اکراه فى الدین؛ در پذیرش عقیده اکراه نیست». اصولاً عقیده با اکراه سازگار نیست. این سخن درستى است اما قرآن به دنبال سخن مذکور مى‏گوید: «قد تبیین الرشد من الغى؛ راه راست از راه‏هاى انحرافى و نادرست روشن است».(3) یعنى وقتى راه رشد و حقیقت آشکار است، دلیلى براى اکراه و اجبار وجود ندارد، زیرا عقل سلیم بدون داشتن انکار و عناد آن را پذیرا است.

 اما انسان حق ندارد از آزادى سوءاستفاده کند و به بهانه آزادى، اعتقادات جامعه را به باد مسخره بگیرد و امنیت فکرى و فرهنگى اجتماع را متزلزل و مختل نماید.و حکم ارتداد نیز برای چنین موردی است.
این سخن نیز مورد پذیرش عقل و عرف است.
حال اگر فردى در خانواده مسلمان تشخیص داد که دین اسلام بر حق نیست، مى‏تواند دین دیگر را انتخاب کند، اما در جامعه‏اى که براساس اعتقادات و باورهاى دینى، قوانین، رفتارهاى اجتماعى و فردى، امیال و آرزوهاى انسان‏ها ارزش‏هاى اخلاقى شکل گرفته که هر یک از این موارد کارکردهاى بسیارى در زندگى فردى و اجتماعى دارد، حق ندارد در برابر دین و اعتقادات موضع‏گیرى نموده و درصدد تخریب آنها باشد، زیرا آثار نامطلوب در زندگى فردى و ا جتماعى ایجاد خواهد کرد و باعث تزلزل ارکان اجتماعى خواهد شد، بنابراین ارتداد از این جهت که افکار عمومى و ایمان مردم را متزلزل مى‏کند، اظهار آن روا و شایسته نیست، و با وجود یک سرى شرایط اسلام با مرتد برخورد مى‏کند. اما اگر باور خود را رواج نداد و به امنیت فکرى و فرهنگى جامعه آسیبى وارد نکرد، به او کارى ندارند و حکم ارتداد نداشته و عقیده‏اش نزد خودش محترم است.
این که خدا با او چگونه برخورد مى‏کند، تنها خدا مى‏داند که وى صداقت دارد یا از روى عناد و لجاجت به این عقیده روى آورده است. خداوند فرداى قیامت بر پایه عدل و حکمت، با او رفتار خواهد کرد. همو فرموده است: «اگر حجت بر کسى تمام نشده باشد، مؤاخذه‏اش نمى‏کند.(4) مى‏گوید: هر قدر که عقلش خوبى‏ها را که درک کرده، به آن عمل کرده است، ثواب و پاداش دریافت مى‏کند و به هر اندازه، در عمل، کوتاهى و یا ضد باورش را انجام داده است، جزا و کیفر مى‏بیند.
پى نوشت‏ها:
1. آل عمران (3) آیه 73.
2. تفسیر نمونه، ج 2، ص 466.
3 - بقره (2) آیه 256.
4 - اسراء (17) آیه 15.

 

اگر خدا عالم به اعمال خوب وبد ما هست چرا ما را خلق کرده است؟

 

در پاسخ به این  پرسش باید ابتدا درک فلسفى درستى از وجود و هستى داشته باشیم و سپس به تبیین رابطه آن با فیاضیت مطلقه الهى بپردازیم:

(1) در چشم‏انداز و تحلیل فلسفى وجود کمال و خیر عین یکدیگر و نقص شر و عدم یکى بیش نیستند. بنابراین وجود بنفسه خیر و کمال و بهتر از نیستى است.

(2) خداوند واجب‏الوجود بالذات و واجب بالذات واجب من جمیع‏الجهات است. یعنى همه کمالات وجودى را به طور مطلق‏دار است. بلکه عین همه آنهاست و از هرگونه نقص کاستى و عیبى پیراسته است.

(3) ازجمله کمالات مطلقه فیاضیت على‏الاطلاق است. درک این ویژگى و پیامدهاى آن درفهم درست مساله موردبحث نقش جدى و اساسى دارد. در این‏جا باید مفهوم فیاضیت را به درستى فهم کرد. براى فیاضیت لااقل دو معنا مى‏توان به دست آورد: الف) اعطاى وجود به هرچیزى که امکان وجود دارد. زیرا باتوجه به اینکه وجود خیراست اگر چیزى امکان هست شدن داشته باشد و به او اضافه وجود نشود خارج از دوصورت نیست: 1- یا فاعلى توانا وجود ندارد که به آن هستى دهد.

2- یا فاعل توانمندى هست که از افاضه وجود خوددارى کرده است و هر دو در مورد خداوند محال است. زیرا: اولا خداوند قدرت و توان افاضه وجود به هرممکن‏الوجودى را دارد چون داراى قدرت مطلقه است.

 ثانیا خوددارى از افاضه وجود با توجه به خیربودن وجود بخل است و بخل خلاف فیاضیت مطلقه الهى است

 شرایط کمالات ممکنه برتر را براى امور موجود فراهم ساختن. این نیز چیزى است که خداوند درنظام هستى قرارداده وجریان هستى را به سمت کمال نهایى به جریان انداخته و تمام شرایط کمال را براى موجودات فراهم کرده است.

 البته کمال درغیرانسان به نحو غیراختیارى است و لوازم تکوینى دارد و درمورد انسان اختیارى است ولوازم تکوینى و تشریعى خاص خود را دارد و خداوند همه لوازم آن را فراهم نموده است.

بنا بر این آفرینش انسان  برای آگاهی از خوب و بد اعمال او نبوده تا این اشکال طرح شود که خدا آگاه است پس نیازبه آفرینش نبود.در عین حال هدف از آفرینش آن است که انسان در پرتو اعمال خوب و شایسته به کمال واقعی و حقیقی دست یابد و این هدف در مورد انسان در سایه انتخاب و اختیار صورت می گیرد و چون مسئله اختیار در مورد انسان مطرح می شود. عمل نیک و بد هر دو در مورد او امکان دارد.

لازمه فیاض بودن خداوند آن نیست که همه را یکسان بیافریند بلکه چون فیض خداوند مطلق است و بر همه به صورت یکسان می رسد.اما  موجودات جهان هستی با تفاوت هائی که دارند به صورت مختلف از فیض الهی بهره مند می شوند.

 

نظراسلام در موردهیپونتیزم

 

بر اساس هیپونتیزم رو ح یک فرد از بدنش خارج می شود و به بدن فرد دیگری منتقل می شود نظر دین در این باره چیست؟

 در پاسخ به سؤال، ابتدا باید نگرشى اجمالى به ماهیت هیپنوتیزم نمود و سپس پاسخ سؤال شما را بدهیم.

 دانشمندان از دیرزمان دریافته بودند که سیاله مغناطیسى خاصى در انسان وجود دارد که با استفاده از تکنیک‏هاى خاصى، مى‏تواند به وسیله آن در افراد دیگر اثر بگذارد.

 در آغاز وجود چنین نیرویى در مشرق زمین کشف شده بود. کلدانى‏ها، مصرى‏ها و هندى‏ها به آن پى برده بودند و براى درمان اعصاب و بى‏اشتهایى، از آن استفاده مى‏کردند. اما چندان شکل عمومى نداشت تا این که یک پزشک اتریشى به نام «مسمر» در اواخر قرن 18 میلادى (در سال 1775) آن را به عنوان یک کشف علمى مطرح ساخت و گفت: در وجود انسان نیروى سیال مخصوصى وجود دارد که مى‏توان براى درمان بعضى از بیماران، از آن استفاده کرد. تا این که «پویسکور» یکى از شاگردان مسمر به روش استاد آشنا شد و براى درمان بیماران از این نیروى مرموز بدن خود استفاده مى‏کرد و به اصطلاح این امواج مغناطیسى مخصوص را به بدن بیمار روانه مى‏ساخت.

 یک روز هنگامى که مشغول درمان یک روستایى بود، ناگهان با نهایت تعجب دید او به خواب فرو رفت.

 او از این جریان سخت متوحش و دستپاچه شد و خواست وى را بیدار کند، او را صدا زد برخیز برخیز، در این موقع با صحنه عجیب‏ترى روبه رو شد. بیمار در حالى که هنوز در خواب بود از جا برخاست و شروع به راه رفتن کرد او با تعجب و وحشت گفت: بایست بیمار ایستاد، کم‏کم فهمید که بیمار درحالى شبیه به خواب فرورفته که با خواب‏هاى معمولى بسیار فرق دارد. او در این حال صداى خواب کننده را مى‏شنود و هر چه به او دستور داده شود انجام مى‏دهد بالاخره هر طور بود، او را بیدار و به حال عادى برگرداند و به این ترتیب موضوع خواب مغناطیسى لااقل درآن محیط کشف شد و معلوم گردید که از طریق مانیتیسم (سیاله مغناطیسى) مى‏توان به هیپنوتیزم (خواب مغناطیسى) دست یافت.

 با ادامه تحقیقات در این زمینه، آشکار شد که نگاه‏هاى طولانى به یک نقطه نیمه روشن، توام با تلقین‏هاى پى‏درپى، به ضمیمه استفاده از سیاله مزبور، براى خواب کردن افرادى که آمادگى دارند کافى است وبا این سه عامل مى‏توان افراد را به خواب مغناطیسى فرو برد.

 مسأله مهم این جا بود که «عامل» (خواب واره‏گر) مى‏توانست جانشین اراده و تصمیم «معمول»، (سوژه خواب رونده) گردد، و معمول به تمام معنا تسلیم اراده او شود و هر دستورى به او بدهد بدون چون و چرا انجام دهد.

 به عبارت دیگر هیپنوتیزم نوعى تحت کنترل قرار گرفتن فردى ضعیف (سوژه) توسط «قدرت ذهنى» فردى قوى به لحاظ تمرکز ذهنى (نه حرکات و تلفیقات ظاهرى هیپنوتیزور) قلمداد شده است. (ر. ک: حساسیت به هیپنوتیزم، هیلگارد).

آن چه در این جا مورد نظر مى‏باشد، این است که تأثیرات خواب واره‏گر (هیپنوتیزور) بر سوژه اعم از آن که ناشى از حرکات، تلقینات، تکنیک‏هاى ایدئوموتودیک، ریلاکسیک و... باشد و یا ناشى از قوت روح و ذهن که از طریق ریاضت و تمرین حاصل شده است، در هر صورت چگونه تأثیرى است؟ آیا صرفا ایجاد یک سرى تصورات و خیالات و تلقینات غیر واقعى است و یا آن که آنچه را که سوژه ادراک مى‏کند یا بدون ادراک بر زبان مى‏آورد و ظاهر مى‏سازد، واقعیتى تردید ناپذیر است؟

 این مسأله هنوز جاى بحث بسیار دارد، ولى آنچه در حال حاضر مى‏توان گفت آن است که:

 اولاً، حرکاتى که از معمول سر مى‏زند وسخنانى که برزبان مى‏راند، چیزى جز تلقینات عامل نیست مثلاً اگر به یک زبان خارجى که قبلا آشنایى نداشته تکلم مى‏کند، یا اعلام مى‏دارد در فلان منطقه هستم، یا راه مى‏رود و. همه القائات خواب واره‏گر است و از حقیقت بهره‏اى ندارد. البته این القائات تنها با حرکات و اشارات نمایشى نیست بلکه از طریق ذهن عامل صورت مى‏گیرد. بنابراین اگر هیپنوتیزور آن دسته از لغات خارجى را که سوژه تکلم مى‏کند، نداشته باشد، چنین حرکتى صورت نخواهد پذیرفت.

 ثانیاً، در بعضى از موارد- نه به آن داغى که برخى طرح مى‏کنند- از این شیوه براى درمان برخى از بیماران مى‏توان استفاده کرد، و حتى در بعضى از موارد از آن به جاى داروى بیهوشى نیز استفاده نمود که این تأثیر چیزى جز آثار تلقین نیست.

 برخى بین مسأله هیپنوتیزم و تجرید روح خلط نموده و آن دو را نیز مشابه یکدیگر فرض کرده‏اند. درحالى که بین آن دو تفاوت بسیار است و تفصیل آن در این مختصر نمى‏گنجد ولى امروزه برخى با استفاده از تکنیک‏هاى پیشرفته‏تر هیپنوتیزم، ادعای تجرید روح نموده و کالاى خود را به این نام قالب مى‏کنند.

روح هیچ فردی منتقل به بدن دیگری نمی شود واز نظرعقلی این کار محال است. از نظر اعتقادات دینی نیز این مسئله قابل پذیرش نیست که روح یک انسان داخل بدن انسان یا هر چیز دیگر شود.

مسئله بازگشت روح پس از مرگ به بدن‏هاى دیگر از قدیمى‏ترین مسائلى است که در میان بشر مورد بحث بوده و این همان است که در کتاب‏هاى فلسفى و عقاید و مذاهب، از آن به تناسخ تعبیر مى‏شود. همه دانشمندان تناسخ را چیزى جز بازگشت ارواح به زندگى جدید در بدن دیگر در همین جهان نمى‏دانند.

. بعضى از حکما مانند فیثاغورس و پیروان او و افلاطون قائل به تناسخ بوده‏اند یعنى مى‏گفتند که انسان وقتى مى‏میرد روحش به بدن هاى دیگرى منتقل مى‏شود و بعضى معتقد شدند که بعضى از روح ها منتقل به بدن حیوانات مى‏شوند که آنرا (مسخ) مى‏گویند. و بعضى مى‏گویند که روح پس از جدا شدن از انسان به بعضى از گیاهان منتقل مى‏شود که آن را (رسخ) گویند.
فرید وجدى مى‏گوید: تناسخ مذهب کسانى است که معتقدند روح پس از جدایى از بدن به بدن حیوان یا انسان دیگر مى‏رود تا خود را تکمیل نموده، شایسته زندگى در میان ارواح عالى در عالم قدس گردد.(1)
دانشمندان و مورخان معتقدند که زادگاه اصلى این عقیده کشور هند و چین بوده است. فقط دسته کوچکى به عنوان «تناسخیه» در میان فرق اسلامى دیده مى‏شوند که در گذشته وجود داشته‏اند، ولى امروز تنها نامى از آنان باقى مانده است. اما عقیده مزبور در میان محافل روحى اروپا طرفدارانى پیدا کرده است که از آن به سختى دفاع مى‏کنند.
اکنون باید دید چرا و به چه جهت فلاسفه و دانشمندان بزرگ، عقیده به تناسخ را به عنوان یک عقیده خرافى مردود شناخته‏اند؟
یک علت این است که دانشمندان مى‏گویند: موجودات زنده در این جهان یک لحظه آرام نیستند و دائماً از حالى به حال دیگر و از مرحله‏اى به مرحله کامل‏تر قدم مى‏گذارند. مثلاً نطفه تبدیل به علقه میشود و علقه مراحل بالاتر دوران تکامل را مى‏پوید. فلاسفه این حقیقت را از (قوه به فعل رسید) تعبیر مى‏کنند.
حال اگر عقیده به تناسخ پیدا کنیم و بگوییم مثلاً روح ابو على سینا پس از مرگ به نطفه‏اى وارد شود، باید قبول کنیم آن روح تکامل یافته و به مرحله پایین‏تر نزول کند و روح فعلیت یافته به قوه برگردد. این برخلاف قانون مسلم است، زیرا روحى که سابقاً بلد بود حرف بزند، راه برود، غذا بخورد و فکر کند، اگر در نطفه‏اى وارد شود، باید دوباره همه چیز را فراموش کرده و دوباره شیوه راه رفتن را بیاموزد.

 این ارتجاع روشن و عقب گرد به تمام معنا و یک گام بزرگ به سوى مراحل گذشته خواهد بود. این سخنى است که هیچ فیلسوف و دانشمند و عالم طبیعى و محققى نمى‏تواند آن را بپذیرد. در حقیقت هر روح تنها مى‏تواند با بدن خود زندگى کند. در آخرت هم هر روحى به بدن یا نفس خود وارد خواهد شد و به سوى میزان حساب حرکت خواهد کرد.
از آیه «کیف تکفرون بالله و کنتم أمواتاً فأحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون»(2) استفاده می شود که عقیده به تناسخ صحیح نیست، زیرا عقیده مندان به تناسخ چنین مى‏پندارند که انسان بعد از مرگ بار دیگر به همین زندگى باز مى‏گردد، منتها روح او در جسم و نطفه دیگر حلول کرده و زندگى مجددى را در همین دنیا آغاز مى‏کند و این مسئله ممکن است بارها تکرار شود. این زندگى تکرارى در جهان را تناسخ یا عود ارواح مى‏نامند. آیه فوق صریحاً مى‏گوید: بعد از مرگ یک حیات بیش نیست و طبعاً همان زندگى در رستاخیر و عالم دیگر است. به تعبیر دیگر: شما مجموعاً دو حیات و مرگ دارید: نخست مرده بودید، که خداوند شما را زنده کرد و سپس مى‏میراند و بار دیگر زنده مى‏کند. اگر تناسخ صحیح بود، تعداد حیات و مرگ انسان بیش از دو حیات و مرگ بود.(3)
اما ارتباط و تماس با ارواح که اصطلاحاً به آن اسپریتسم و اسپرى توآلیسم مى‏گویند، غیر از مسئله تناسخ است. در میان دانشمندان ارتباط با ارواح از طرق علمى امکان دارد و امرى محال نیست. بنابراین باید گفت: ارتباط با ارواح را به عنوان یک واقعیت مى‏توان پذیرفت، ولى نباید از نظر دور داشت که این مسئله مورد سوءاستفاده عده زیادى قرار گرفته است و یا افراد ساده، به خیال خود و بدون هیچ گونه اطلاعات علمى با یک میز چرخان یا یک استکان و یا یک صفحه کاغذ پر از حروف الفبا با ارواح کبیر و صغیر مى‏توانند تماس بگیرند.

اصولاً بعد از مردن انسان، روح که از بدن جدا مى‏شود وارد بر جسم دیگرنمى‏شود بلکه در عالم مخصوص به خود مى‏ماند و عالم برزخ او شروع مى‏شود بنابراین این طور نیست که وقتى انسان مُرد، روحش به جسم دیگر وارد شود و روح در عالم برزخ، یا در نعمت است و یا در جهنم و نقمت برزخى قرار مى‏گیرد و من ورائهم برزخ الى یوم یبعثون (مؤمنون آیه 100) برزخ از پس از مرگ شروع مى‏شود و تا روز قیامت طول مى‏کشد.

 پى نوشت‏ها:  1 - ناصر مکارم، عود ارواح، ص 11.  2 - بقره(2) آیه 28. 3 - تفسیر نمونه، ج‏1، ص 164.