چرا یک مسلمان نمی تواند دین دیگری انتخاب کند اماشخص دیگری می تواند اسلام را انتخاب کند.وحکم ارتداد با آزادی عقیده چگونه قابل جمع است؟
جواب: براى پى بردن به فلسفه این حکم الهى باید خاستگاه وضع این حکم از دیدگاه قرآن بررسى شود. قرآن نقل مى نماید:
«جمعى از اهل کتاب (یهود) گفتند (بروید ظاهراً) به آنچه بر مؤمنان نازل شده در آغاز روز ایمان بیاورید، و در پایان روز کافر شوید و (باز گردید) شاید آنها (از دین خود) باز گردند».(1)
دوازده نفر از دانشمندان یهود خیبر و نقاط دیگر، نقشهاى ماهرانه براى متزلزل ساختن باور و ایمان بعضى از مؤمنان طرح نموده و با یکدیگر تبانى کردند که صبحگاهان خدمت پیامبر اسلام(ص) برسند و ظاهراً ایمان بیاورند، ولى در آخر روز از آیین برگردند. هنگامى که از علت کارشان سؤال شد بگویند: ما صفات محمّد(ص) را از نزدیک مشاهده کردیم و هنگامى که به کتب دینى خود مراجعه نموده یا با دانشمندان دینى خود مشورت کردیم، دیدیم صفات و روش او با آنچه در کتب ما است، تطبیق نمى کند و از این رو برگشتیم. این موضوع سبب مى شود که عدهاى بگویند اینها که به کتب آسمانى از ما آگاه ترند، لابد آنچه را گفتهاند راست مى گویند و به این وسیله ایمان مسلمانان متزلزل مى گردد.(2)
مکر و نیرنگ کفار به وسیله خداوند آشکار گردید و خدا حدّ ارتداد را وضع نمود. باید توجه داشت که این ترفند مختص زمان رسول خدا(ص) نمى باشد، بلکه در همه زمانها امکان اجراى آن وجود دارد.
اسلام با وضع چنین حکمى جلوى مفاسد احتمالى (که برخى نیز به وقوع پیوسته) را گرفته است که در ذیل به نمونه هایى از این مفاسد اشاره مى کنیم:
1- همه مسلمانان از نظر اعتقاد و ایمان درونى در سطح بالا نیستند، بلکه برخى افراد در ایمانشان سست هستند. این گونه تبلیغات افراد سست ایمان را تحت تأثیر قرار مى دهد و آنها را از مسیر حق باز مى دارد. حدّ و حکم شرعى ارتداد مى تواند افراد را از انحراف باز دارد.
2- اگر اسلام جلوى این روند را نمى گرفت، نوعى جنگ روانى علیه دین صورت مى گرفت و کفار با تبلیغات شدید علیه اسلام، علاوه بر این که مسلمانان را دلسرد مى کردند، باعث دلسرد شدن افرادى که گرایش به اسلام داشتند مى شدند.
3- مهمترین مسئله ارتداد، پیامدهاى سیاسى، اجتماعى و فرهنگى آن است.
در جامعه اسلامى که اسلام و احکام و قوانین آن پایه براى رفتارهاى فردى و اجتماعى و روابط خانوادگى و تعیین کننده رفتار انسانها با یکدیگر و ارزشهاى اخلاقى جامعه است، هر گونه اختلالى در ایمان و اعتقاد انسانها با توجه به همسنگ نبودن آگاهىها، در رفتارها تأثیر گذاشته و التزام به احکام و قوانین دینى واجتماعى را سست مى کند و ارکان جامعه را مورد تهدید جدّى قرار مى دهد.
همچنین گسترش افکار انحرافى در جامعه که از طرف افراد مرتد ایجاد مى شود، نیروى مسلمانان را از جهت کمّى و کیفى مورد تهدید قرار مى دهد، از این جهت هر گونه برنامه ریزى بر اساس نیروهاى اسلامى در جامعه، غیر ممکن خواهد بود.
با توجه به موارد فوق کاملاً مشخّص مى شود که حکم ارتداد، یک حکم اجتماعى و سیاسى است، هم چنین آنچه در روایات در مورد حکم ارتداد بیان شده، در زمانى است که انکار دین اسلام جاحدانه باشد، یعنى شخصى به رغم حقانیّت دین اسلام به جهت انگیزههاى نادرست از دین اسلام خارج شده و در مقابل آن موضعگیرى نماید؛ بنابراین اگر کسى دین دیگرى غیر از اسلام را (آن هم پس از بررّسى و به دور از هر گونه حُبّ و بُغض و مشکلات دیگر) انتخاب نماید، این عقیده براى او محترم است، تا زمانى که به صورت موضعگیرى در مقابل اسلام در نیاید. به همین خاطر، ارتداد تضادى با آزادى عقیده (که در اسلام محترم شمرده شده است) ندارد. البته احترام به آن به معناى حقانیّت و درستى هر عقیدهاى نمى باشد.
حکم ارتداد در ادیان آسمانى دیگر نیز بیان شده و طبیعى است که هر دینى براى محافظت از کیان خود، راهکارهایى را براى وحدت پیروان اندیشیده باشد.
در مورد ادیان دیگر و از جمله مسیحیت باید توجه داشت که اوّلاً این دین دقیقاً آن نیست که حضرت مسیح آورده باشد. آنچه به نام انجیل امروزه در دست مسیحیان قرار دارد، کتاب آسمانى حضرت مسیح نیست. این مطلب را مسیحیان نیز اذعان دارد. ثانیاً در انجیل موجود، جملاتى وجود دارد که به آمدن پیامبرى پس از مسیح بشارت داده و به پیروى از او فرمان داده است. اگر کسى پس از تحقیق و بررسى به این نتیجه برسد که پیامبر پس از مسیح، حضرت محمد(ص) است و به او ایمان آورد، به پیام انجیل و حضرت مسیح گوش فرا داده است و حتى از جهت دین آنها نباید مرتد محسوب شود.
ثالثاً اگر به فرض بپذیریم که هیچ گونه تحریفى در این دین صورت نگرفته باشد، اما از آن جا که دین اسلام خود را تکمیل کننده دین مسیحیت مى شناسد و به آن به عنوان دینى که در زمان خود صحیح بوده اما اکنون نسخ شده است، نگرسته مى شود، هم چنین چون دین اسلام آخرین پیام الهى است شخص مؤمن به خداوند باید به آخرین پیام الهى گوش فرا دهد. مسیحى اگر به خدا ایمان داشته باشد، کاملاً معقول و منطقى است که به دین اسلام و کاملترین پیام آسمانى اعتقاد داشته باشد. با وجود پیام کامل الهى، تبعیت از پیامى که زمان آن سپرى شده و نسبت به آخرین پیام، کامل نیست، غیر منطقى است.
در موردحکم ارتداد و آزادی عقیده اضافه می کنیم که دین اسلام فطرى است. اگر فردى به اصول و فروع اسلام آشنا باشد و حالت انکار نداشته باشد، به صورت طبیعى و معمولى به آن ایمان مىآورد. قرآن مىگوید: «لا اکراه فى الدین؛ در پذیرش عقیده اکراه نیست». اصولاً عقیده با اکراه سازگار نیست. این سخن درستى است اما قرآن به دنبال سخن مذکور مىگوید: «قد تبیین الرشد من الغى؛ راه راست از راههاى انحرافى و نادرست روشن است».(3) یعنى وقتى راه رشد و حقیقت آشکار است، دلیلى براى اکراه و اجبار وجود ندارد، زیرا عقل سلیم بدون داشتن انکار و عناد آن را پذیرا است.
اما انسان حق ندارد از آزادى سوءاستفاده کند و به بهانه آزادى، اعتقادات جامعه را به باد مسخره بگیرد و امنیت فکرى و فرهنگى اجتماع را متزلزل و مختل نماید.و حکم ارتداد نیز برای چنین موردی است.
این سخن نیز مورد پذیرش عقل و عرف است.
حال اگر فردى در خانواده مسلمان تشخیص داد که دین اسلام بر حق نیست، مىتواند دین دیگر را انتخاب کند، اما در جامعهاى که براساس اعتقادات و باورهاى دینى، قوانین، رفتارهاى اجتماعى و فردى، امیال و آرزوهاى انسانها ارزشهاى اخلاقى شکل گرفته که هر یک از این موارد کارکردهاى بسیارى در زندگى فردى و اجتماعى دارد، حق ندارد در برابر دین و اعتقادات موضعگیرى نموده و درصدد تخریب آنها باشد، زیرا آثار نامطلوب در زندگى فردى و ا جتماعى ایجاد خواهد کرد و باعث تزلزل ارکان اجتماعى خواهد شد، بنابراین ارتداد از این جهت که افکار عمومى و ایمان مردم را متزلزل مىکند، اظهار آن روا و شایسته نیست، و با وجود یک سرى شرایط اسلام با مرتد برخورد مىکند. اما اگر باور خود را رواج نداد و به امنیت فکرى و فرهنگى جامعه آسیبى وارد نکرد، به او کارى ندارند و حکم ارتداد نداشته و عقیدهاش نزد خودش محترم است.
این که خدا با او چگونه برخورد مىکند، تنها خدا مىداند که وى صداقت دارد یا از روى عناد و لجاجت به این عقیده روى آورده است. خداوند فرداى قیامت بر پایه عدل و حکمت، با او رفتار خواهد کرد. همو فرموده است: «اگر حجت بر کسى تمام نشده باشد، مؤاخذهاش نمىکند.(4) مىگوید: هر قدر که عقلش خوبىها را که درک کرده، به آن عمل کرده است، ثواب و پاداش دریافت مىکند و به هر اندازه، در عمل، کوتاهى و یا ضد باورش را انجام داده است، جزا و کیفر مىبیند.
پى نوشتها:
1. آل عمران (3) آیه 73.
2. تفسیر نمونه، ج 2، ص 466.
3 - بقره (2) آیه 256.
4 - اسراء (17) آیه 15.
در پاسخ به این پرسش باید ابتدا درک فلسفى درستى از وجود و هستى داشته باشیم و سپس به تبیین رابطه آن با فیاضیت مطلقه الهى بپردازیم:
(1) در چشمانداز و تحلیل فلسفى وجود کمال و خیر عین یکدیگر و نقص شر و عدم یکى بیش نیستند. بنابراین وجود بنفسه خیر و کمال و بهتر از نیستى است.
(2) خداوند واجبالوجود بالذات و واجب بالذات واجب من جمیعالجهات است. یعنى همه کمالات وجودى را به طور مطلقدار است. بلکه عین همه آنهاست و از هرگونه نقص کاستى و عیبى پیراسته است.
(3) ازجمله کمالات مطلقه فیاضیت علىالاطلاق است. درک این ویژگى و پیامدهاى آن درفهم درست مساله موردبحث نقش جدى و اساسى دارد. در اینجا باید مفهوم فیاضیت را به درستى فهم کرد. براى فیاضیت لااقل دو معنا مىتوان به دست آورد: الف) اعطاى وجود به هرچیزى که امکان وجود دارد. زیرا باتوجه به اینکه وجود خیراست اگر چیزى امکان هست شدن داشته باشد و به او اضافه وجود نشود خارج از دوصورت نیست: 1- یا فاعلى توانا وجود ندارد که به آن هستى دهد.
2- یا فاعل توانمندى هست که از افاضه وجود خوددارى کرده است و هر دو در مورد خداوند محال است. زیرا: اولا خداوند قدرت و توان افاضه وجود به هرممکنالوجودى را دارد چون داراى قدرت مطلقه است.
ثانیا خوددارى از افاضه وجود با توجه به خیربودن وجود بخل است و بخل خلاف فیاضیت مطلقه الهى است
شرایط کمالات ممکنه برتر را براى امور موجود فراهم ساختن. این نیز چیزى است که خداوند درنظام هستى قرارداده وجریان هستى را به سمت کمال نهایى به جریان انداخته و تمام شرایط کمال را براى موجودات فراهم کرده است.
البته کمال درغیرانسان به نحو غیراختیارى است و لوازم تکوینى دارد و درمورد انسان اختیارى است ولوازم تکوینى و تشریعى خاص خود را دارد و خداوند همه لوازم آن را فراهم نموده است.
بنا بر این آفرینش انسان برای آگاهی از خوب و بد اعمال او نبوده تا این اشکال طرح شود که خدا آگاه است پس نیازبه آفرینش نبود.در عین حال هدف از آفرینش آن است که انسان در پرتو اعمال خوب و شایسته به کمال واقعی و حقیقی دست یابد و این هدف در مورد انسان در سایه انتخاب و اختیار صورت می گیرد و چون مسئله اختیار در مورد انسان مطرح می شود. عمل نیک و بد هر دو در مورد او امکان دارد.
لازمه فیاض بودن خداوند آن نیست که همه را یکسان بیافریند بلکه چون فیض خداوند مطلق است و بر همه به صورت یکسان می رسد.اما موجودات جهان هستی با تفاوت هائی که دارند به صورت مختلف از فیض الهی بهره مند می شوند.
بر اساس هیپونتیزم رو ح یک فرد از بدنش خارج می شود و به بدن فرد دیگری منتقل می شود نظر دین در این باره چیست؟
در پاسخ به سؤال، ابتدا باید نگرشى اجمالى به ماهیت هیپنوتیزم نمود و سپس پاسخ سؤال شما را بدهیم.
دانشمندان از دیرزمان دریافته بودند که سیاله مغناطیسى خاصى در انسان وجود دارد که با استفاده از تکنیکهاى خاصى، مىتواند به وسیله آن در افراد دیگر اثر بگذارد.
در آغاز وجود چنین نیرویى در مشرق زمین کشف شده بود. کلدانىها، مصرىها و هندىها به آن پى برده بودند و براى درمان اعصاب و بىاشتهایى، از آن استفاده مىکردند. اما چندان شکل عمومى نداشت تا این که یک پزشک اتریشى به نام «مسمر» در اواخر قرن 18 میلادى (در سال 1775) آن را به عنوان یک کشف علمى مطرح ساخت و گفت: در وجود انسان نیروى سیال مخصوصى وجود دارد که مىتوان براى درمان بعضى از بیماران، از آن استفاده کرد. تا این که «پویسکور» یکى از شاگردان مسمر به روش استاد آشنا شد و براى درمان بیماران از این نیروى مرموز بدن خود استفاده مىکرد و به اصطلاح این امواج مغناطیسى مخصوص را به بدن بیمار روانه مىساخت.
یک روز هنگامى که مشغول درمان یک روستایى بود، ناگهان با نهایت تعجب دید او به خواب فرو رفت.
او از این جریان سخت متوحش و دستپاچه شد و خواست وى را بیدار کند، او را صدا زد برخیز برخیز، در این موقع با صحنه عجیبترى روبه رو شد. بیمار در حالى که هنوز در خواب بود از جا برخاست و شروع به راه رفتن کرد او با تعجب و وحشت گفت: بایست بیمار ایستاد، کمکم فهمید که بیمار درحالى شبیه به خواب فرورفته که با خوابهاى معمولى بسیار فرق دارد. او در این حال صداى خواب کننده را مىشنود و هر چه به او دستور داده شود انجام مىدهد بالاخره هر طور بود، او را بیدار و به حال عادى برگرداند و به این ترتیب موضوع خواب مغناطیسى لااقل درآن محیط کشف شد و معلوم گردید که از طریق مانیتیسم (سیاله مغناطیسى) مىتوان به هیپنوتیزم (خواب مغناطیسى) دست یافت.
با ادامه تحقیقات در این زمینه، آشکار شد که نگاههاى طولانى به یک نقطه نیمه روشن، توام با تلقینهاى پىدرپى، به ضمیمه استفاده از سیاله مزبور، براى خواب کردن افرادى که آمادگى دارند کافى است وبا این سه عامل مىتوان افراد را به خواب مغناطیسى فرو برد.
مسأله مهم این جا بود که «عامل» (خواب وارهگر) مىتوانست جانشین اراده و تصمیم «معمول»، (سوژه خواب رونده) گردد، و معمول به تمام معنا تسلیم اراده او شود و هر دستورى به او بدهد بدون چون و چرا انجام دهد.
به عبارت دیگر هیپنوتیزم نوعى تحت کنترل قرار گرفتن فردى ضعیف (سوژه) توسط «قدرت ذهنى» فردى قوى به لحاظ تمرکز ذهنى (نه حرکات و تلفیقات ظاهرى هیپنوتیزور) قلمداد شده است. (ر. ک: حساسیت به هیپنوتیزم، هیلگارد).
آن چه در این جا مورد نظر مىباشد، این است که تأثیرات خواب وارهگر (هیپنوتیزور) بر سوژه اعم از آن که ناشى از حرکات، تلقینات، تکنیکهاى ایدئوموتودیک، ریلاکسیک و... باشد و یا ناشى از قوت روح و ذهن که از طریق ریاضت و تمرین حاصل شده است، در هر صورت چگونه تأثیرى است؟ آیا صرفا ایجاد یک سرى تصورات و خیالات و تلقینات غیر واقعى است و یا آن که آنچه را که سوژه ادراک مىکند یا بدون ادراک بر زبان مىآورد و ظاهر مىسازد، واقعیتى تردید ناپذیر است؟
این مسأله هنوز جاى بحث بسیار دارد، ولى آنچه در حال حاضر مىتوان گفت آن است که:
اولاً، حرکاتى که از معمول سر مىزند وسخنانى که برزبان مىراند، چیزى جز تلقینات عامل نیست مثلاً اگر به یک زبان خارجى که قبلا آشنایى نداشته تکلم مىکند، یا اعلام مىدارد در فلان منطقه هستم، یا راه مىرود و. همه القائات خواب وارهگر است و از حقیقت بهرهاى ندارد. البته این القائات تنها با حرکات و اشارات نمایشى نیست بلکه از طریق ذهن عامل صورت مىگیرد. بنابراین اگر هیپنوتیزور آن دسته از لغات خارجى را که سوژه تکلم مىکند، نداشته باشد، چنین حرکتى صورت نخواهد پذیرفت.
ثانیاً، در بعضى از موارد- نه به آن داغى که برخى طرح مىکنند- از این شیوه براى درمان برخى از بیماران مىتوان استفاده کرد، و حتى در بعضى از موارد از آن به جاى داروى بیهوشى نیز استفاده نمود که این تأثیر چیزى جز آثار تلقین نیست.
برخى بین مسأله هیپنوتیزم و تجرید روح خلط نموده و آن دو را نیز مشابه یکدیگر فرض کردهاند. درحالى که بین آن دو تفاوت بسیار است و تفصیل آن در این مختصر نمىگنجد ولى امروزه برخى با استفاده از تکنیکهاى پیشرفتهتر هیپنوتیزم، ادعای تجرید روح نموده و کالاى خود را به این نام قالب مىکنند.
روح هیچ فردی منتقل به بدن دیگری نمی شود واز نظرعقلی این کار محال است. از نظر اعتقادات دینی نیز این مسئله قابل پذیرش نیست که روح یک انسان داخل بدن انسان یا هر چیز دیگر شود.
مسئله بازگشت روح پس از مرگ به بدنهاى دیگر از قدیمىترین مسائلى است که در میان بشر مورد بحث بوده و این همان است که در کتابهاى فلسفى و عقاید و مذاهب، از آن به تناسخ تعبیر مىشود. همه دانشمندان تناسخ را چیزى جز بازگشت ارواح به زندگى جدید در بدن دیگر در همین جهان نمىدانند.
. بعضى از حکما مانند فیثاغورس و پیروان او و افلاطون قائل به تناسخ بودهاند یعنى مىگفتند که انسان وقتى مىمیرد روحش به بدن هاى دیگرى منتقل مىشود و بعضى معتقد شدند که بعضى از روح ها منتقل به بدن حیوانات مىشوند که آنرا (مسخ) مىگویند. و بعضى مىگویند که روح پس از جدا شدن از انسان به بعضى از گیاهان منتقل مىشود که آن را (رسخ) گویند.
فرید وجدى مىگوید: تناسخ مذهب کسانى است که معتقدند روح پس از جدایى از بدن به بدن حیوان یا انسان دیگر مىرود تا خود را تکمیل نموده، شایسته زندگى در میان ارواح عالى در عالم قدس گردد.(1)
دانشمندان و مورخان معتقدند که زادگاه اصلى این عقیده کشور هند و چین بوده است. فقط دسته کوچکى به عنوان «تناسخیه» در میان فرق اسلامى دیده مىشوند که در گذشته وجود داشتهاند، ولى امروز تنها نامى از آنان باقى مانده است. اما عقیده مزبور در میان محافل روحى اروپا طرفدارانى پیدا کرده است که از آن به سختى دفاع مىکنند.
اکنون باید دید چرا و به چه جهت فلاسفه و دانشمندان بزرگ، عقیده به تناسخ را به عنوان یک عقیده خرافى مردود شناختهاند؟
یک علت این است که دانشمندان مىگویند: موجودات زنده در این جهان یک لحظه آرام نیستند و دائماً از حالى به حال دیگر و از مرحلهاى به مرحله کاملتر قدم مىگذارند. مثلاً نطفه تبدیل به علقه میشود و علقه مراحل بالاتر دوران تکامل را مىپوید. فلاسفه این حقیقت را از (قوه به فعل رسید) تعبیر مىکنند.
حال اگر عقیده به تناسخ پیدا کنیم و بگوییم مثلاً روح ابو على سینا پس از مرگ به نطفهاى وارد شود، باید قبول کنیم آن روح تکامل یافته و به مرحله پایینتر نزول کند و روح فعلیت یافته به قوه برگردد. این برخلاف قانون مسلم است، زیرا روحى که سابقاً بلد بود حرف بزند، راه برود، غذا بخورد و فکر کند، اگر در نطفهاى وارد شود، باید دوباره همه چیز را فراموش کرده و دوباره شیوه راه رفتن را بیاموزد.
این ارتجاع روشن و عقب گرد به تمام معنا و یک گام بزرگ به سوى مراحل گذشته خواهد بود. این سخنى است که هیچ فیلسوف و دانشمند و عالم طبیعى و محققى نمىتواند آن را بپذیرد. در حقیقت هر روح تنها مىتواند با بدن خود زندگى کند. در آخرت هم هر روحى به بدن یا نفس خود وارد خواهد شد و به سوى میزان حساب حرکت خواهد کرد.
از آیه «کیف تکفرون بالله و کنتم أمواتاً فأحیاکم ثم یمیتکم ثم یحییکم ثم الیه ترجعون»(2) استفاده می شود که عقیده به تناسخ صحیح نیست، زیرا عقیده مندان به تناسخ چنین مىپندارند که انسان بعد از مرگ بار دیگر به همین زندگى باز مىگردد، منتها روح او در جسم و نطفه دیگر حلول کرده و زندگى مجددى را در همین دنیا آغاز مىکند و این مسئله ممکن است بارها تکرار شود. این زندگى تکرارى در جهان را تناسخ یا عود ارواح مىنامند. آیه فوق صریحاً مىگوید: بعد از مرگ یک حیات بیش نیست و طبعاً همان زندگى در رستاخیر و عالم دیگر است. به تعبیر دیگر: شما مجموعاً دو حیات و مرگ دارید: نخست مرده بودید، که خداوند شما را زنده کرد و سپس مىمیراند و بار دیگر زنده مىکند. اگر تناسخ صحیح بود، تعداد حیات و مرگ انسان بیش از دو حیات و مرگ بود.(3)
اما ارتباط و تماس با ارواح که اصطلاحاً به آن اسپریتسم و اسپرى توآلیسم مىگویند، غیر از مسئله تناسخ است. در میان دانشمندان ارتباط با ارواح از طرق علمى امکان دارد و امرى محال نیست. بنابراین باید گفت: ارتباط با ارواح را به عنوان یک واقعیت مىتوان پذیرفت، ولى نباید از نظر دور داشت که این مسئله مورد سوءاستفاده عده زیادى قرار گرفته است و یا افراد ساده، به خیال خود و بدون هیچ گونه اطلاعات علمى با یک میز چرخان یا یک استکان و یا یک صفحه کاغذ پر از حروف الفبا با ارواح کبیر و صغیر مىتوانند تماس بگیرند.
اصولاً بعد از مردن انسان، روح که از بدن جدا مىشود وارد بر جسم دیگرنمىشود بلکه در عالم مخصوص به خود مىماند و عالم برزخ او شروع مىشود بنابراین این طور نیست که وقتى انسان مُرد، روحش به جسم دیگر وارد شود و روح در عالم برزخ، یا در نعمت است و یا در جهنم و نقمت برزخى قرار مىگیرد و من ورائهم برزخ الى یوم یبعثون (مؤمنون آیه 100) برزخ از پس از مرگ شروع مىشود و تا روز قیامت طول مىکشد.
پى نوشتها: 1 - ناصر مکارم، عود ارواح، ص 11. 2 - بقره(2) آیه 28. 3 - تفسیر نمونه، ج1، ص 164.