چرا زن به عنوان ناقص العقل معرفی شده است

 ما دو گونه عقل داریم 1 - عقل نظرى 2 - عقل عملى. توضیح عقل نظرى و عقل عملى؛
عقل نظرى؛ یعنى ادراکات عقلى و فکرى و محاسبات مغزى که انسان به واسطه این عقل در علوم مختلف به پیشرفت‏هایى دست یافته است. وجود قوه عاقله در انسان ما به الامتیاز انسان از سایر حیوانات و موجودات است؛ یعنى فرق انسان با حیوانات در همین عقل نظرى و در قوه تفکر و اندیشیدن است و پیشرفت علوم و تکنیک‏ها در زمینه‏هاى مختلف مدیون عقل نظرى است.
مردها و زن‏ها در مورد عقل نظرى با هم یکسان هستند. همان طور که مردها درس مى‏خوانند پزشک مى‏شوند، مهندس مى‏شوند، فیزیکدان و شیمى دان مى‏شوند، زنان نیز با درس خواندن به این درجات مى‏رسند. شاید بتوان گت تفاوتى از این نظر بین مرد و زن وجود ندارد و فهم درک و استدلال مردان با زنان فرقى ندارد. این گونه عقل را عقل ابزارى مى‏نامند. یعنى عقلى که انسان با او بتواند علوم مختلف را فراگیرد.
عقل عملى؛ اصطلاحاً به آن عقلی مى‏گویند که احکام آن باید مورد عمل واقع شود؛ یعنى کارهاى عاقلانه‏اى که انسان باید انجام دهد و کارهاى لهو و لغو و بیهوده را رها کند و انجام ندهد. عقل عملى اقتضا دارد که انسان دروغ نگوید، ظلم نکند، راستگو و عادل باشد، کارهاى بیهوده انجام ندهد، به هرچیز به اندازه خودش بها دهد. نیت، اخلاص در عمل، محبّت، انجام کارهاى عاقلانه از کارها و دستورات عقل عملى است.
انسان عاقل به این معنا کارهاى سفیهانه انجام نمى دهد و معیار فضیلت انسانى بر انسان دیگر عقل عملى است. گر چه برترى عقل نظرى در انسان مایه ارزشمندى او است ولی آن چه انسان را نزد خدا مقرب‏تر مى‏کند و باعث فضیلت و برترى نزد خدا مى‏شود، عقل عملى است. هر انسانى که به مقتضیات عقلى بشتر عمل کند و از کارهاى لغو و بیهوده دورى کند او عاقل‏تر است.
متأسفانه در بین مردم آن چه از کلمه عقل مى‏فهمند همان عقل نظرى است، ولى در اصطلاح آیات و روایات مراد از عقل، عقل عملى است. عقل مقابل جهل و سفاهت است. قرآن و روایات آدمى را که اهل فساد و گناه و کارهاى لغو باشد، عاقل نمى‏داند. با توجه به این توضیح نمی توان گفت که  مردها از زن‏ها از نظر فهم و ادراک و عقل نظرى بالاترند و بهتر مى‏فهمند، بلکه غالبا مردها در بخشى از حکمت عملى مانند قضاوت عاقلانه‏تر و اداره شئون سیاسى، سیاست مدارانه‏تر عمل مى‏کنند اما غالبا زن‏ها احساسى‏تر عمل مى‏کنند. عقلى که در زن و مرد متفاوت است عقل اجتماعى، یعنى در نحوه مدیریت در مسائل سیاسى و اقتصادى، قضایى و نظامى است. ضمناً زن‏ها در عقل عملى به معناى مدیریت در اداره خانه و تربیت و پاسدارى از کودک از مردها جلوتر و کارآمدترند. عقلى که موجب تقرب مى‏باشد همان است که از رسول خدا(ص) درباره نام گذارى آن به این اسم چنین آمده است: عقل چیزى است که انسان به وسیله آن ، غرائز و امیال خود را عقال و پاى بند مى‏کند.1
پاورقی.

1 . با استفاده از زن در آیینه جلال و جمال، ص 250 به بعد با تلخیص و اضافات.

 

دین به انسان برای بر آوردن نیازش چه کمکی می کند؟

پرسش «جایگاه دین در عرصه زندگى» هم از سوى افرادى مطرح مى‏شودکه به مبدء و معاد عقیده ندارند، هم توسط کسانى که به خدا و معاد ایمان دارند.

دیدگاه‏ها درباره نیاز به دین.
دین شناسان وجود دین را در تفسیر زندگى، هدایت و تأمین سعادت دنیا و آخرت ضرورى دانسته‏اند.(1) البته این دسته در خصوص گستره حداقلى و حداکثرى دین اختلاف نظر دارند.(2)
براى بیان نقش دین در زندگى ضرورى است برخى از دلائل لزوم دین و فواید آن بیان شود.(3) بیان فواید و لزوم دین هم بطلان مبناى مخالفان ضرورت دین را اثبات مى‏کند و هم نیاز انسان به دین را ضرورى مى‏نماید.
1- رشد عقلى:
عقل براى هدایت و تأمین سعادت انسان کافى نیست، بلکه عقل جهت رشد و شناخت برخى از واقعیات، نیاز به دین دارد، زیرا عقل در شناخت برخى از مسایل عاجز است و در تشخیص حق و باطل دچار مشکل مى‏شود. دین است که در برخى موارد زمینه‏هاى حکم عقل را فراهم مى‏نماید و آن را در تفسیر زندگى، شناخت جهان و شناخت مبدأ و معاد کمک مى‏کند.(4)
بر اساس نیاز عقل به دین است که یکى از فلسفه‏هاى بعثت پیامبران «رشد عقلانى» بیان شده است. امام على(ع) فرمود: «خداوند رسولانش را فرستاد... تا گنجینه‏هاى عقل را آشکار سازند...».(5)
استاد آیت اللَّه جوادى آملى مى‏نویسد: «... مثلاً عقل انسان، بعضى از صفات جزئیه
خداوند، مانند سمع و بصر و کلام الهى و همچنین حقیقت معاد و چگونگى آن و احکام الهى را کاملاً درک نمى‏کند و باید آن‏ها را از نقل (حدیث) استفاده کند...».(6)
2- تشریع قانون:
اندیشمندان باور دارند که انسان‏ها مدنى بوده و نیاز به زندگى دسته جمعى دارند تا نیازهاى خویش را با تعامل تأمین کنند. اولین مؤلفه زندگى دسته جمعى، وجود قانون و اجراى آن است؛ زیرا بدون قانون نمى‏توان امنیت و عدالت را برقرار کرد و از حقوق مردم دفاع نمود.
طرفداران دین باور دارند که عقل و علم به تنهایى قادر نیستند که همه مصالح و مفاسد انسان‏ها
را درک کردهو بر اساس آن قانون وضع کند: «ما نباید فراموش کنیم که معلومات و ادراکات عقلى ما بر آنچه که نمى‏دانیم، قطره‏اى در مقابل یک اقیانوس عظیم است، و این حقیقتى است که همه دانشمندان اعم از مادى و غیر مادى به آن معترفند...».(7)
محدودیت عقل انسان از یک سو و نیاز انسان به قانون از جانب دیگر این امر را ضرورى مى‏نماید که خداوند هم باید قانون جعل کند و هم براى اجراى قانون پیامبران را ارسال نماید تا آن‏ها با اجراى قانون، ارتباط انسان‏ها با خدا را بر قرار
نمایند و سعادت آنان را تأمین کنند. این قوانین همان دین است که مجریان آن پیامبران هستند. در تعریف دین گفته شده است: «مراد از دین مکتبى است که از مجموعه عقاید اخلاق و قوانین و مقررات اجرایى تشکیل شده و هدف آن راهنمایى انسان براى سعادتمندى است».(8)
امام صادق(ع) در خصوص فلسفه بعثت پیامبران فرمود: «... هنگامى که ثابت کردیم خالق و آفریدگارى داریم و آن آفریدگار هرگز به چشم دیده نمى‏شود و قابل لمس نیست تا بندگانش با او تماس
مستقیم داشته باشند، ثابت مى‏شود که او سفیرانى میان بندگانش دارد که دستورهاى او را به آن‏ها مى‏رسانند و آن‏ها را به آنچه مصالح و منافع شان در آن است و مایه بقاى آن‏ها، و ترک آن مایه فناى آنان مى‏شود، رهنمون مى‏شوند».(9)
3- اخلاق و تربیت:
در حوزه اخلاق و تربیت نیز انسان‏ها به دین نیاز دارند، زیرا عقل و دانش انسان در رشد فضایل اخلاقى و تفسیر و شناخت مفاهیم آن عاجز است؛ از این رو امروزه این لغزش به وجود آمده است که ارزش‏هاى اخلاقى و کرامت انسانى، در لذت دنیوى، قدرت گرایى و ثروت ظهور مى‏کند.(10)
در مکاتب اخلاقى به وجود آمده، هر کدام خوشبختى انسان را در یک چیز دانسته‏اند: یکى در لذّت‏گرایى، دیگرى در ترک لذّت، یکى در سود خواهى و دیگرى در قدرت‏طلبى، که «نیچه» فیلسوف آلمانى، خوشبختى انسان را در رسیدن به قدرت هر چه بیشتر مى‏داند، حتى با از بین بردن انسان‏ها. و این نشان از سردرگمى عقل در شناخت راه سعادت و نجات بشرى است. و براى نجات بشریت و پیمودن راه سعادت باید از دین کمک گرفت، دینى که توسط رسولان الهى براى ما انسان‏ها آورده شده است. و به همین جهت پیامبر(ص) فرمود: «انّى بعثت لأتمّم مکارم الاخلاق؛(13) بدرستى که مبعوث شدم براى کامل کردن اخلاق».
این حدیث بیانگر آن است که عقل به تنهایى براى کسب فضایل و مفاهیم اخلاقى کافى نیست، بلکه براى تشکیل جامعه آرمانى نیاز به مکمّل دارد که آموزه‏هاى اخلاقى است. شاید بر همین اساس باشد که یکى از فلسفه‏هاى بعثت پیامبر(ص) تعلیم و تربیت بیان شده است.(14) دین نه تنها در تعریف و ارائه مفاهیم اخلاقى نقش دارد، بلکه پشتوانه مهم اجراى بایدها و نبایدهاى اخلاقى است. عقل انسان‏ها نمى‏تواند هواهاى نفسانى را مغلوب کند، بلکه در تضاد این دو (عقل و شهوت) پیروز میدان نفس اماره است.
شاید انسان‏ها خوب و بد و راه خوشبختى را بشناسند، اما انگیره و عاملى که بتواند آن‏ها را به انجام برساند، نبوده یا ضعیف است.
بنابراین، دین با ایجاد ایمان و باور به خداوند و رستاخیز و حسابرسى قیامت و بیان ارزش‏هاى الهى و انسان، پشتوانه بسیار محکمى براى اخلاق انسانى است که براى اجراى مفاهیم اخلاقى نیاز به تشویق است؛ از این رو پیامبران الهى معلمان جامعه خوانده شده اند و مردم، دانش آموزانى که پیامبران با بهره‏گیرى از دو عنصر «بشارت و انذار» به هدایت آنان مى‏پردازند.(15) بر اساس نقش دین در زندگى و پرورش اخلاق است که برخى از اندیشمندان غیر مسلمان نیز بر ضرورت دین تأکید کرده‏اند.
«تولستوى» مى‏گوید: ایمان آن چیزى است که آدمى با آن زندگى مى‏کند.(16) و دنیا بدون دین زندان است.
استاد شهید مطهرى در خصوص نقش دین مى‏نویسد: «اولین اثر ایمان این است که پشتوانه اخلاق است.(17) خواجه نصیر طوسى و بوعلى سینا نیز عقیده دارند که براى ایجاد مدینه فاضله و جامعه سعادتمند به دین و آموزه‏هاى آن نیاز است.(18)
4- راهنمایى به زندگى با آرامش:
انسان داراى دو بُعد مادى و معنوى است که پرورش و هدایت هر دو نیاز به راهنمایى دارند. عقل و علم در پرورش بُعد مادى تا اندازه‏اى موفق بوده‏اند، ولى تقویت و پرورش بُعد معنوى، نیاز به راهنماى دیگر دارد که دین است. دین در ایجاد آرامش (که یکى از نیازهاى روحى انسان است) نقش بنیادى دارد، زیرا دین با راهنمایى خود زندگى انسان را هدفمند نموده و زمینه هایى را فراهم مى‏کند که انسان به مبدأ و معاد اعتقاد پیدا کند. اعتقاد به مبدأ و معاد سختى‏ها و مشکلات زندگى را معنا دار نموده و به انسان آرامش مى‏دهد. یکى از نویسندگان در این خصوص مى‏نویسد: «دین، اطلاعاتى را در اختیار انسان مى‏نهد تا زندگى براى او در مجموعه هستى، میسّر و مطبوع شود. به تعبیر دیگر: بین آدمى و جهان و زندگى و خویشتن او آشتى بر قرار گردد و همه چیز را به دید مثبت بنگرد. دکتر «بیل» در پیامى به جهانیان، آنان را به داشتن قدرت مثبت نگریستن فراخوانده و گفته است: با اطمینان به نفس، شور و حرارت، نگرش مثبت و کمک پروردگار مى‏توانى مشکلات شخصى خویش را حل کنى...» .(19) قرآن کریم نیز یکى از پیام‏هاى دین را آرامش روانى مى‏داند: «ألا بذکراللَّه تطمئنّ القلوب».(20)
5- معنا بخشى به زندگى:
یکى از فواید دین در معنا بخشیدن به زندگى ظهور مى‏کند. این پرسش‏ها، پرسش‏هاى مهم همه انسان‏ها هستند: از کجا آمده‏ام، براى چه آمده‏ام، به کجا خواهم رفت؟
واقعیت آن است که عقل به این پرسش‏ها جواب قابل قبول ارائه نکرده، از این رو هنوز این پرسش‏ها وجود داشته و بشر از شناخت معناى زندگى عاجز است. یکى از فواید دین این است که با طرح مبدأ و معاد و فلسفه آفرینش انسان به زندگى معنا بخشید؛ از این رو برخى از جامعه شناسان در تحلیل دین مى‏گویند: «جوهر دین را باید در این واقعیت جستجو کرد که دین در واقع، واکنشى در برابر تهدید به بى معنایى در زندگى بشرى، کوششى براى نگریستن به جهان، به صورت یک واقعیت معنا دار است».(21)
یکى از نویسندگان مى‏نویسد: «شاید این فایده دین معنا بخشیدن به زندگى، از مهم‏ترین فواید دین باشد، زیرا زمانى زندگى براى انسان معنا دارد که بداند هدف و معناى آن چیست و براى چه آفریده شده است. در واقع اگر معناى زندگى را در جهت تأمین جاودانگى و ابدیت انسان تبیین کنیم، به یکى از عظیم‏ترین و اصلى‏ترین فواید دین دست یافته‏ایم، از این رو گفته‏اند: «سرّ حاجت انسان به دین، جاودانه بودن و زندگى اُخروى است و اگر جاودانگى مطرح نباشد، زندگى لغو (و بیهوده) خواهد بود».(22).
6- برقرارى قسط و عدل:
تاریخ انسان‏ها چالش و اختلافات و ظلم‏هایى را شاهد بوده، و این در حالى است که بشر از عقل و دانش برخوردار مى‏باشد. و عقل در چالش زدایى و ایجاد زندگى مسالمت امیز موفق نبوده؛ همچنین عقل در تعریف صلح و تبیین شرایط و عوامل برقرارى عدالت نیز دچار مشکل شده است و عامل بازدارنده در برابر ظالمان به حساب نمى‏آید.
دین نخست ظلم، عدل و صلح را تعریف نموده، مردم را به ظلم ستیزى و حمایت از مظلومان سفارش کرده؛ از این رو پیامبران الهى در طول تاریخ با عدالت ستیزان مبارزه نموده و تاریخ شاهد درگیرى حق و باطل بوده است. از سوى دیگر دین همگان را به صلح سفارش نموده و شرایط صلح را بیان کرده است، افزون بر این که اسلام جهاد در راه عدل را لازم دانسته و همه پیروان ادیان الهى را به همگرایى و گفتگو فراخوانده است.(23)
یکى از فلسفه بعثت انبیا آزادى انسان‏ها از اسارت و ظلم پذیرى(24) و برپایى قسط و عدل بیان شده است: «لقد أرسلنا رُسُلَنا بالبیّنات و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم النّاس بالقسط؛ همانا ما پیامبران خود را با ادله و معجزات (به خلق) فرستادیم و برایشان کتاب و میزان عدل نازل کریم تا مردم به راستى و عدالت گرایند».(25) و این همان نقش دین در زندگى است.
پى نوشت‏ها:
1. جوادى آملى، انتظار بشر از دین؛ عبدالحسین خسرو پناه، قلمرو دین، ص 313 به بعد.
2. قلمرو دین، ص 6.
3.ناصر مکارم شیرازى، پیام قرآن، ج 7، ص 18 به بعد.
4. جوادى آملى، همان، ص 40؛ پیام قرآن، ج 7، ص 33.
5. اصول کافى، ج 1، ص 16.
6. جوادى آملى، همان.
7. پیام قرآن، ج 7، ص 51.
8. جوادى آملى، پیشین، ص 24؛ لغت نامه دهخدا، واژه دین؛ دایرة المعارف فارسى، واژه دین؛ محمد تقى جعفرى، فلسفه دین، ص 16.
9. کافى، ج 1، ص 168.
10. زین العابدین قربانى، اخلاق و تعلیم، ص 34 به بعد.
11. کنزالعمال، ج 11، ص 420.
12. جمعه (62) آیه 2.
13. پیام قرآن، ج 7، ص 28 - 29.
14. بیست گفتار، ص 189.
15. همان.
16. جوادى آملى، انتظار بشر از دین، ص 37.
17. همان، ص 42. 2. رعد (13) آیه 28.
18. جامعه‏شناسى دین، ص 179.
19. جوادى آملى، همان، ص 45 - 46.
20. آل عمران(3) آیه 64.
21. روم (3) آیه 25.
22حدید (57) آیه 25.

جرا اسلام دستور تنبیه بدنی به زنان را داده است

درباره آیه شریفه اَلرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى اَلنِّساءِباید معناى آن را به درستى فهم نمود.
در این رابطه باید ابتدا درک درستى از «قوام» بودن مرد و دایره شمول آن داشت، تا بتوان به دلیل و فلسفه آن راه یافت. بنابراین در اینجا سه نکته باید روشن شود:
 معنا، گستره و حکمت.

الف) در رابطه با معناى کلمه «قوام» آمده است: القوام من القیام و هو ادارة المعاش یعنى، «قوّام» مشتق شده از «قیام» و آن به معناى اداره امور زندگى است،(1).

ب) گستره این حکم محدود به روابط خانوادگى است.
 به عبارت دیگر این آیه، بیانگر برترى مطلق مرد نسبت به زن نیست و تنها مسؤولیت مرد در سرپرستى کانون خانواده را بیان نموده و به دنبال آن، به برخى از توابع این مسؤولیت (مانند لزوم تأمین نیازهاى اقتصادى خانواده) اشاره مى‏کند.

ج) فلسفه این حکم آن است که به طور طبیعى مرد، توانایى بهترى براى اداره خانواده و تأمین نیازمندى‏هاى آن دارد. از طرف دیگر زن نیازمند محیطى امن همراه با آسایش کافى است تا در پرتو آن، بتواند به انجام وظایف دیگرى که در نظام آفرینش بر عهده او قرار داده شده است (مانند حمل، رشد و تربیت فرزند و.) بپردازد. بنابراین ریاست و مسؤولیت مرد و در راستاى آن تلاش براى اداره و تأمین نیازهاى خانواده، نه تنها امرى شرعى بلکه حقیقتى تکوینى و متناسب با نظام خلقت زن و مرد است.

آیه فوق پس از آنکه اعلام مى‏دارد قوام زندگى زن یعنى مسؤولیت اداره و تأمین نیازهاى او بر عهده مرد است، دستوراتى را در رابطه با چگونگى برخورد با برخى از مشکلات احتمالى در روابط زوجین بیان مى‏دارد. در این رابطه نکاتى چند شایان توجه است: 1- دستورات صادره در این آیه در مورد نشوز است و نشوز آن است که زن در مقابل تکالیف اختصاصى‏اش یعنى تمکین و عفاف بدون هیچ عذر موجهى سرپیچى نماید. جالب این است که اگر زنى از انجام کارهاى خانه، بچه‏دارى و. سرباز زند شارع مقدس هیچ حقى براى مرد در برابر آن قرار نداده و لذا مرد نمى‏تواند در این موارد واکنش نشان دهد. بنابراین آیه فوق در رابطه با بسیارى از مسائل اختلافى زوجین ساکت است و هیچ حقى براى مرد در برابر آن قرار نداده و لذا مرد نمى‏تواند در این موارد واکنشى نشان دهد. بنابراین آیه فوق در رابطه با بسیارى از مسائل اختلافى زوجین ساکت است و هیچ حقى براى مرد جز در دو مورد فوق که زن با پیمان ازدواج تعهد به آنها را ملتزم شده صادر نکرده است.

2- «نشوز» مسلماً امرى برخلاف حقوق مرد است و براى مقابله با آن بهترین راه این است که قبل از مراجعه به دیگران مشکل را در داخل خانه حل نمود، ولى اگر چنین چیزى میسر نبود آنگاه نوبت به خارج از منزل و دخالت دادن دیگران مى‏رسد که در آیه بعد سالمترین راه آن عنوان شده است.

3- حل مسأله نشوز در داخل خانه نیز به اشکال مختلفى انجام پذیر است و جالب این است که خداوند از ملایمترین راه‏ها شروع نموده و در صورت تأثیر گذارى آن مراتب بالاتر را اجازه نداده است. لذا در مرتبه اول سفارش به پند و اندرز نموده است. چنین روشى حکیمانه‏ترین شیوه در حل مشکلات زوجین است. لیکن اگر زنى در برابر اندرزها و نصایح شوهر سر تسلیم فرود نیاورد و همچنان بر تخلف از حقوق زوج پایدارى ورزید چه باید کرد؟ در اینجا نیز خداوند راه دومى را پیشنهاد نموده است که از حد برخورد منفى عاطفى بالاتر نمى‏رود و آن خوددارى از همبستر شدن با وى مى‏باشد. در اینجا نیز اگر مشکل حل شد دیگر کسى حق پیمودن راه سوم را ندارد، امّا اگر زن در چنین وضعیتى نیز سرسختى نشان داده و حاضر به تأمین حقوق طرف مقابل نگردید چه باید کرد؟ در اینجا چند راه قابل تصویر است: الف) مرد حقوق خود را نادیده انگارد و در مقابل نشوز زن به کلى ساکت شود، هر چند سالیان دراز این برنامه ادامه یابد. چنین چیزى براساس هیچ منطقى قابل الزام نیست و اختصاص به مرد هم ندارد، یعنى در هیچیک از نظامهاى حقوقى جهان نمى‏توان به صاحب حقى الزام کرد که در برابر حقوق خود ساکت شود و دم نزند، یعنى از نظر اخلاقى، آنهم در موارد خاصى مى‏توان چنین توصیه‏اى نمود ولى نباید بین مسأله حقوقى و اخلاقى خلط کرد. از طرف دیگر نشوز زن اقسامى دارد که برخى از آنها مسلماً به زیان خود او هم تمام مى‏شود و بر مرد لازم است که به عنوان مدیر کانون خانواده کنترل هدایتگرانه و سازنده بر رفتار زن داشته باشد.

ب) راه دیگر آن است که مرد از هر طریق ممکن استیفاى حقوق نماید. چنین چیزى را هرگز شارع اجازه نمى‏دهد و براى استیفاى حق روشهاى معینى وضع نموده است، زیرا در غیر اینصورت ممکن است به زن ستم شود و انواع مفاسد و مظالم دیگر به بار آید.

ج) راه دیگر آن است که مرد با مراجعه به دیگران اعم از مراجع قضایى یا افراد ذى‏نفوذ دیگر حقوق خود را استیفاء کند، چنین چیزى اگر چه ممکن است حق مرد را تأمین کند ولى هنوز با امکان حل مشکل در داخل خانه بهتر است مسأله به بیرون کشیده نشود. زیرا ابراز خارجى مسائل داخل خانه آسیب‏هاى فراوانى براى خانواده به بار مى‏آورد که در اینجا جاى ذکر آن نیست، لذا خداوند حکیم حل خارجى را به عنوان آخرین راه ممکن پیشنهاد مى‏نماید.

د) راه دیگر آن است که مرد اندکى قاطعانه‏تر از برخورد منفى عاطفى فوق برخورد نماید. لذا قرآن مجید به عنوان آخرین راه حل ممکن در داخل خانه مسأله «ضرب» را مطرح نموده است. البته این مسأله نیز حدودى دارد که هرگز با آنچه در اذهان عمومى یا تبلیغات مسموم مطرح مى‏شود، سازگارى ندارد. در رابطه با حدّ و چگونگى زدن، علامه مجلسى (ره) در بحار الانوار، ج 104، ص 58 روایتى از فقه‏الرضا (ع) نقل نموده است که. والضرب بالسواک و شهبه ضرباً رفیقاً زدن باید با وسایلى مانند مسواک و امثال آن باشد، آنهم با مدارا و ملایمت. ظاهر روایت فوق به خوبى نشان مى‏دهد که «ضرب» باید در پایین‏ترین حد ممکن باشد و هرگز نباید اندک آسیبى بر بدن وارد کند. وسیله‏اى که در این روایت اشاره شده چوبى بسیار نازک مانند سیگار و سبک و کم ضربه‏اى است.

نکته دیگرى که از آیه شریفه به دست میآید این است که دستور فوق جنبه موقت و گذرا دارد و نباید به آن مداومت بخشید، زیرا به دنبال این عمل دو واکنش احتمال مى‏رود: یکى آن که زن به حقوق مرد وفادار شود، در اینصورت قرآن مى‏فرماید: فَإِنْ أَطَعْنَکُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَیْهِنَّ سَبِیلاً

 اگر به اطاعت درآمدند بر آنها ستم روا مدارید. یعنى، اگر زن در برابر حقوقى که بر آن پیمان بسته است تسلیم شد دیگر مقابله با وى ظلم و تجاوز است. واکنش دیگر آن است که همچنان سرسختى نشان دهد و کانون خانواده را گرفتار تزلزل و بى‏ثباتى نماید، در این رابطه در آیه بعد فرموده است: وَ إِنْ خِفْتُمْ شِقاقَ بَیْنِهِما فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها إِنْ یُرِیدا إِصْلاحاً یُوَفِّقِ اَللَّهُ بَیْنَهُما إِنَّ اَللَّهَ کانَ عَلِیماً خَبِیراً

 اگر خوف گسست در بین آن دو یافتید، پس حکمى از ناحیه مرد و حکمى از بستگان زن برگزینید، اگر از پى آن خواستار صلاح باشند خداوند بین آنان وفاق ایجاد خواهد کرد، همانا خداوند دانا و آگاه است.

نکته جالب توجه این است که قرآن مجید در آخرین مرحله گشودن گره را به دست نزدیکان و بستگان قرار مى‏دهد تا مسأله با سلامت هر چه بیشتر روال خود را طى کند و براى اینکه حقى از هیچیک از طرفین زایل نشود و تبعیضى رخ ننماید فرموده است که از هر جانب حکمى برگزیده شود و با رعایت حقوق و مصالح طرفین مشکل را برطرف نمایند. خلاصه در این حکم شرایط زیر دیده مى‏شود: (1) اختصاص به مورد سرپیچى زن از تکلیف خود و حقوق مسلم مرد دارد، حقوقى که با پیمان ازدواج، زن وفادارى خود نسبت به آن را متعهد شده است.

(2) در راستاى حل مشکل در داخل خانه و خوددارى از بروز آن در خارج از منزل وضع شده.

(3) سومین مرحله حل اختلاف در خانه است و بدون گذر از مراحل پیشین روا نیست.

(4) حد آن نازلترین مرتبه ضرب است و نباید موجب کمترین آسیبى بر بدن زن شود.

(5) موقتى است و چه داراى نتیجه مثبت و چه منفى باشد باید به زودى از آن دست کشید.

نکته دیگرى که شایان ذکر است این است که اساساً دیدگاه شارع نسبت به زدن همسر نگرشى منفى است و نصوص زیادى در نهى از این عمل وارد شده است. این روایات همه در زمانى بیان شده که خشونت علیه زنان از توهین و فحاشى تا ضرب و جرح و حتى قتل را شامل مى‏شد، و اسلام آنها را تحریم و مستوجب مجازات فقهى و قضایى در دنیا و عذاب آخرت دانست. برخى از این روایات عبارتند از: 1- پیامبر (ص) فرمود: من در شگفتم از کسى که زن خود را مى‏زند، در حالى که خودش براى کتک خوردن، سزاوارتر است. زنانتان را مزنید که قصاص دارد.

2- و نیز فرمود: زنان بر مرد کریم، غالب مى‏شوند و مرد لئیم، بر زنان مسلط مى‏گردد. من دوست دارم کریم مغلوب باشم نه لئیم غالب.

3- از امام صادق (ع) از پدرش روایت شده که گفت: وقتى با زنى ازدواج مى‏کنید، احترامش کنید. زن مایه آرامش شما است. زنان را آزار ندهید و حقوق آنان را ضایع نکنید.

4- پیامبر (ص) فرمود: هر مردى که بر بد اخلاقى همسرش صبر کند، خدا اجر داوود (ع) را به او مى‏دهد و به هر زنى که بر بداخلاقى مردش صبر کند، همچون اجر آسیه را که با فرعون، کنار آمد، عطا مى‏کند.

5- حضرت محمد (ص) فرمود: «زنان را نزنید و تقبیح مکنید».

6- حضرت على (ع) فرمود: «در هر حال با زنت مدارا کن و با او به نیکى رفتار نماى تا زندگى لبریز از صفا و صمیمیت باشد».

7- آخرین چیزى که به وقت وفات، از رسول خدا (ص) شنیدند- که در زیر زبان همى گفت- سه سخن بود: «نماز بر پا دارید و مراقب حقوق بردگان باشید و ستم نکنید. و اللَّه اللَّه در حدیث زنان، که در دست شمایند. با زنانتان، نیکو زندگى کنید و حریم آنان را نگاه دارید.

8- و رسول خدا (ص)، خشم و توهین زنان را تحمل مى‏کرد. روزى زن عمر جواب وى به خشم، باز داد. عمر گفت: یالکعاء، جواب باز مى‏دهى؟ گفت: آرى که رسول (ص) از تو بهتر است، زیرا زنان، وى را جواب باز مى‏دهند و او تحمّل مى‏کند.

9- یک روز، زنى به خشم، دست فراسینه رسول خدا (ص) زد. مادر وى با وى درشتى کرد که: چرا کردى؟ رسول خدا گفت: بگذار بیش از این نیز کنند و من درگذرم، (احادیث به نقل از بولتن اندیشه، ویژه «زن»، ص 350).

نکته‏اى که لازم است در پایان به آن اشاره کنیم این که اصولاً در بررسى یک کتاب بویژه کتب مهم نبایستى تنها با دیدن یک آیه در موردى به قضاوت نشست. حال اگر آن کتاب کتاب آسمانى باشد موضوع اهمیت فوق العاده‏ترى پیدا مى‏کند. وقتى مى‏توان درباره نگاه قرآن به زن و مرد سخن گفت که مجموعه آیات در این زمنیه دیده شود نه این که- کلوا و اشربوا در گوش کرد و لا تسرفوا را فراموش کرد. بنابراین وقتى مى‏توان دیدگاه در این زمینه ارائه داد که به مجموع آیات قرآن نظر شود.

ثانیاً: قرآن براى خود مفسّر و مبیّن تعریف کرده است وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ اَلذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیْهِمْ‏

 و ما قرآن را بر تو نازل کردیم تا براى مردم آنچه را که ما نازل کردیم بیان کنى» حال براى درک محدوده معناى یک آیه بایستى دیگر ادله را در سنت مورد توجه قرار داد. چنانکه براى فهم آیه قوامون بایستى آیات دیگر و هم چنین روایات صحیحى که براى تبیین محدوده هر یک از آنها وارد شده مورد توجه قرار گیرد.

پى‏نوشت‏

 (1) (تفسیر المیزان، ج 4، ص 215)